ساموئل بکت
زندگی
ساموئل بکت (Samuel Beckett) در ۱۳ آوریل ۱۹۰۶ م در فاکس راکِ دوبلین متولد شد. بکت جوان ترین پسر می و بیل بکت بود. وی از همان نوجوانی پیوسته احساس تنهایی و اندوه میکرد، زندگی اش را ساعتها در رختخواب میگذراند، از بودن و هم صحبتی با مردم به خصوص زنان گریزان بود و به قدری ضعف و نومیدی بر او غلبه کرده بود که باید ساعتها مشروب می نوشید تا قادر به صحبت کردن باشد.
در سال ۱۹۲۸ در پاریس با جیمز جویس آشنا شد که در زمان کوتاهی از مریدان وی گشت، در بیست و سه سالگی مقالهأی به دفاع از جویس به نام اوپس مگنوم نوشت که از او در مقابل تقاضای عامّه مردم راحت طلب برای قطعات ساده فهم جانبداری کرد. وی ملاقاتهای طولانی با جویس داشت تا جایی که شایع شده بود آن دو ساعت ها در سکوت مینشینند و هر دو از دلتنگی و غصّه رنج میبرند. وی در زندگی، کسی را به تنهایی اش دعوت نمیکرد، او یکبار در دفتر خاطراتش به دختر جیمز جویس اظهار علاقه کرده بود امّا زمانی که دیگر مرده بود و احساس انسانی نداشت.
در سال ۱۹۳۰ اوّلین جایزه ادبیاش را به مبلغ ده پوند برای شعری با عنوان هرسکوپ کسب کرد و پس از آن مقالهأی درباره مارسل پروست نوشت که زمینه مشغولیّت ذهنی او درباره گذشت بیهوده زندگی انسان و تکرار عادات و اموری است که هیچ نتیجهأی ندارد. این اندیشه موجب شد تا وی مقامش را در دانشکده تیریستی رها کند و به دوره گردی روآورد. او در طیّ این مدّ ت از ایرلند، فرانسه و آلمان عبور کرد و وقتش را صرف نوشتن شعرها و داستانهایش کرد و کارهای حیرتانگیزی برای گذران زندگی.
وی عاقبت در سال ۱۹۳۷ در پاریس ساکن شد که در آنجا توسّط مردی به منظور درخواست پول خنجر خورد. پس از بهبودی برای ملاقات ضاربش به زندان رفت وقتی که از او علّت عمل را جویا شد. شخص به فرانسوی پاسخش را داد که بعدها در ارائه بعضی از شخصیتهای گیج و گمشده در آثارش از آن استفاده کرد.
در طول جنگ جهانی دوّم پاریس توسّط آلمانها به اشغال درآمد امّا بکت در همان جا ماند و به جنبش زیرزمینی «نهضت مقاومت» ملحق شد تا سال ۱۹۴۲ که بسیاری از اعضای گروهش دستگیر شدند و او مجبور شد که با زن فرانسوی الاصلش به منطقه اشغال نشده بگریزد.
در سال ۱۹۴۵ بعد از آزادی پاریس از دست آلمانها، به پاریس بازگشت و دوره پرکاریاش را به عنوان یک نویسنده آغاز کرد. آثار وی در ۵ سال بعدی شامل الوتریا، درانتظارگودو، بازی نهایی، رمانهای مولوی، مالونه میمیرد، غیرقابل نامگذاری، مرسیداِرکامیر-دو کتاب داستان کوتاه و یک کتاب انتقادی بود.
بکت در سال ۱۹۶۹ بدلیل «نوشتههایش – در قالب رمان و نمایش – که در فقر [معنوی] انسان امروزی، فرارَوی و عروج او را میجوید»، جایزه نوبل ادبیات را دریافت نمود.
ساموئل بکت سرانجام شش ماه پس از مرگ همسرش در ۲۲ دسامبر ۱۹۸۹ در پاریس درگذشت و در کنار همسر فرانسوی خود (سوزان) در گورستان مونپارناس بخاک سپرده شد.
سال شمار زندگی
۱۹۰۶ ساموئل بکت، متولّد(۱۳ آوریل) در فاکس راکِ دوبلین، جوان ترین پسر می و بیل بکت.
۱۹۲۰ به مدرسه پورتورا رویال میرود.
۱۹۲۳ به تیرنیتی کالج دوبلین می رود، و فرانسه و ایتالیایی میخواند.
۱۹۲۸ برای اوّلین بار به پاریس حرکت میکند، و در اِکول نورمال سوپریور کرسی استادی میگیرد. در پاریس با توماس مک گریوی ملاقات میکند، و او بکت را به جویس معرّفی میکند.
۱۹۲۹ مقاله «دانته…برونو…ویکو…جویس» و «پیش فرض»(داستان کوتاه) منتشر میشود.
۱۹۳۰ «هورسکوپ» منتشر میشود. به دوبلین برمی گردد.
۱۹۳۱ کتاب پروست منتشر میشود.
۱۹۳۲ پستی را در تیریستی کالج دوبلین قبول می کند و به پاریس حرکت می کند. بازگشت به دوبلین.
۱۹۳۳ مرگ پسر More Pricks Than Kicks (داستانهای کوتاه) برای انتشار پذیرفته میشود. در پایان سال به لندن میرود و به روان درمانی میپردازد.(درمان وی تا سال ۱۹۳۵ طول میکش).
۱۹۳۴ در کلاس ک.گ یونگ شرکت میکند و رمان مورفی را مینویسد. کتاب اشعارEchoes Bones and Other Precipitates منتشر میشود. در پایان سال به دوبلین برمیگردد.
۱۹۳۷ مورفی برای چاپ پذیرفته میشود.
۱۹۳۸ در حالیکه شب هنگام در پاریس قدم میزند، با چاقو مورد حمله قرار میگیرد، در طول درمان رابطهأی را با سوزان دِشوو-دومزینل شروع می کند، که تا پایان مرگ ادامه مییابد. مورفی منتشر میشود.
۱۹۳۹ به پاریس میرود و برای آخرین بار با جویس ملاقات میکند. به پایتخت برمیگردد و به جنبش مقاومت میپیوندد.
۱۹۴۲ همراه با سوزان به دهکدهأی در واکلوز میگریزد.
۵ -۱۹۴۲ وات را مینویسد.
۱۹۴۵ در پایان جنگ به دیدار خانوادهاش در ایرلند میرود، و در آن جا به بصیرتی بنیادین در مورد ماهیّت نوشتههایش دست مییابد.
۵۳-۱۹۴۶ دوره فعّالیّت خلاقانه متراکم. کتاب های The Nouvelles، مرسیه و کامیر، تریلوژی (مولوی،۱۹۵۱، مالون میمیرد، ۱۹۵۱، و بی نام و نشان، ۱۹۵۳)، متنهایی برای هیچی، و دو نمایشنامه Eleutheria و در انتظار گودو را مینویسد.
۱۹۵۰ مرگ مادر.
۱۹۵۳ گودو در پاریس اجرا میشود.
۱۹۵۵ اوّلین اجرای گودو در لندن. دست آخر را شروع میکند.
۱۹۵۶ All That Fall را مینویسد.
۱۹۵۷ دست آخر (در فرانسه) در لندن اجرا میشود.
۱۹۵۸ دست آخر در لندن، همراه با آخرین نوار کراپ اجرا میشود.
۱۹۶۰ نوشتن روزهای خوش را آغاز میکند.
۱۹۶۱ چگونه است را منتشر میکند. ازدواج با سوزان.
۱۹۶۲ بازی را مینویسد. روزهای خوش در لندن اجرا میشود.
۱۹۶۴ فیلم برداری از فیلمِ فیلم(با کارگردانی آلن اشنایدر). بازی در لندن اجرا میشود.
۱۹۶۶ مجموعه داستان Tetes Mortes منتشر میشود.
۱۹۶۹ جایزه نوبل ادبیّات را میبرد.
۱۹۷۲ من نه را نوشته و اجرا میشود.
۱۹۷۵ Foot falls را مینویسد.
۱۹۷۹ قطعهأی مونولوگ به روی صحنه میرود. گروه منتشر میشود.
۱۹۸۲ فاجعه را مینویسد.
۱۹۸۶ Stirring Still را مینویسد.
۱۹۸۸ به بیماری پارکینسون مبتلا میشود. و « واژه چیست» را مینویسد.
۱۹۸۹ مرگ سوزان (۱۷ ژولای)، بکت در ۲۲ دسامبر همان سال میمیرد.
آثار
مهمترین آثار ساموئل بکت عبارتند از:
نمایشنامهها
– در انتظار گودو (۱۹۵۲)
– دست آخر (۱۹۵۷)
– آخرین نوار کراپ (۱۹۵۸)
– من نه (۱۹۷۲)
– فاجعه (۱۹۸۲)
– چی کجا (۱۹۸۳)
– «چرکنویس برای یک نمایشنامه ۱&۲»(۱۹۶۵)
رمانها
– مورفی (۱۹۳۸)
– وات (۱۹۴۵، انتشار ۱۹۵۳)
– مولْوی (۱۹۵۱)
– مالون میمیرد (۱۹۵۱)
– نامناپذیر (۱۹۵۳)
اشعار
– هوروسکوپ (۱۹۳۰)
اوّلین نمایش بکت «الوتریا» آیینه أی بود از جستجوی خودش به دنبال آزادی، چرخشی پیرامون جستجوهای مرد جوانی که از خانوادهاش و از قیود اجتماعیاش میبرد. بکت موقعیّتش را به عنوان یک نمایشنامه نویس مطرح در آوریل ۱۹۵۷ به دست آورد.یعنی زمانی که دوّمین اثر مطرحش«بازی نهائی» به زبان فرانسه در تئاتر رویال شهرت لندن به نمایش درآمد.
با وجودی که زبان اصلی وی و زبان بین المللی انگلیسی بود همه کارهایش به فرانسه نوشته شده است و این بیانگر آن است که او نظم و صرفه جویی در احساسات را که یک زبان غیر مادری بر او تحمیل میکرد، خواستار بود.
کارهای نمایشی بکت بر عوامل اساسی نمایش تکیه ندارد، او به پلات-شخصیّت پردازی و گره گشایی نهائی که تاکنون به عنوان اصول اصلی نمایش تلّقی شده اند به صورت یکسری از تصّورات واقعیت نما نگاه می کند.
رای او زبان بی فایده است چرا که نگاه وی به جهان یک نگاه اسطورهأی است، مردمش به عنوان مخلوقاتی تنها هستند که تلاش احمقانه أی دارند برای اظهار چیزهای غیر قابل اظهار و شخصیّت هایش در خلاء رؤیا مانند وحشتناکی که ناشی از فشار احساسات گمراه کننده اندوهناک و کوشش های عجیب برای برخی ارتباطات است زندگی میکنند.
اوّلیّن پیروزی واقعی بکت در ژانویه ۱۹۵۳ اتفاق افتاد یعنی زمانی که «درانظارگودو» در تئاتر بیبیلون به اجرا درآمد. «در انتطار گودو» توسط گروهی از بازیگران کارگاه نمایش سانفرانسیسکو در بازداشتگاه سن کؤنتین برای بیش از هزاروچهارصد مجرم به نمایش در آمد. در تمام طول این نمایش، استراگون و ولادیمیر- دو شخصیت اصلی این نمایش – منتظر شخصی به نام گودو هستند. آنها هرگز این شخص را ندیده اند بلکه تنها نام او را شنیده اند.
در پرده اول صحنه از تلی کم ارتفاع و یک درخت لخت بید تشکیل شده است. در صحنه ی دوم تنها تغییری که با آن مواجه ایم این است که درخت یک برگ زده است.
در این نمایش همه چیز حاکی از تکرار و سر در گمی بازیگران دارد.
آن ها هر روز به انتظار آمدن گودو در زیر درخت به سر می برند، هر شب در یک راه آب می خوابند، هر روز پسرکی از طرف گودو برای آن هاپیام می آورد و هر روز ناچارند پوتین هایی به پا کنند که آزارشان می دهد. آن ها در وضعیتی مشابه هم به سر می برند، هر دو گویی زمان را از دست داده اند، نمی دانند پسرک را دقیقا کی دیده اند، گودو کی قرار است بیاید یا کجا با آن ها قرار ملاقات دارد یا امروز چند شنبه است (فرقی هم برایشان ندارد) هر دو از تنهایی رنج می برند، آن ها برای فرار از انتظار، تصمیم می گیرند که خودشان را دار بزنند اما شاخه ی درخت تنها ظرفیت یکی از آن ها را دارد پس دیگری تنها می ماند وبعد از ترس تنها ماندن از این کار صرفنظر می کنند.این ترس از تنهایی به قدری است که حتی وقتی استراگون می خوابد و ولادیمیر سریعا او را از خواب بیدار می کند و اظهار می کند که من احساس تنهایی می کنم.
یکی از مشخصه های دیالوگ آن ها پیش کشیدن موضوعاتی است که بی مقدمه و بی نتیجه مطرح می شود در حرف زدنشان مدام از این شاخه به آ ن شاخه می پرند. صحبت به دزد ـ کتب مقدس ـ توبه کردن ـ خندیدن ـ هویج و شلغم می کشد(صحبتهای احمقانه و مزخرف میکنند)و در پایان همچنان به انتظارگودو مینشینند که بیاید.
پس از پایان این تئاتر در کمال تعجّب نمایش ارائه شده یک موفقیّت بزرگ بود. زندانیان به خوبیِ ولادیمیرو استراگون می فهمیدند که زندگی یعنی انتظار-وقت کشی و درآویختن به امیدی که در واقع شاید جایی در این گوشه کنارها باشد، اگر امروز نشد شاید فردا.
بکت در سال۱۹۶۹ جایزه ادّبیات نوبل را به دست آورد وی تا پیش از مرگش که در ۱۹۸۹ اتّفاق افتاد به نوشتن مشغول بود امّا بار مسؤلیّت نوشتن از هر کاری برای او سنگین و سنگین تر شد تا جایی که در پایان گفت: «هر کلمه برایم زندگی غیرضروری بر سکوت و پوچی است».