حکمتی از نهج البلاغه + دانلود فایل
نهج البلاغة ، حکمت 454 در ذیقار اردو زده بودیم . منتظر بودیم نیروها جمع شوند تا جنگ مان را با اصحاب جمل شروع کنیم . صبح با علی کار داشتم . وارد خیمه اش شدم . نشته بود وپارگی کفش هایش را می دوخت سلام کردم . جواب داد .گفت : ابن عباس ، این کفش چقدر می ارزد ؟ چه می گفتم ؟ یک جفت نعلین پینه خورده ! گفتم :هیچ گفت : همین نعلین برای من ، ارزشمندتر از حکومت کردن بر شماست ؛ مگر اینکه حقی را پرپا کنم یا باطلی را ازبین ببرم.