مقدمه
شهيد مهدي باكري سال 1333 در مياندوآب به دنيا آمد ؛ شهري سردسير در آذربايجان غربي كه آب و هواي سردش مردمي را كه در آن زندگي مي كنند محكم و پرصلابت بار آورده است . در همان دوران كودكي مادرش را از دست داد و دور از دامن محبت او بزرگ شد . خانواده اش همگي مذهبي بودند و برادر بزرگش « علي » در يك گروه مخفي عليه رژيم شاه مبارزه مي كرد . مهدي سال آخر دبيرستان بود كه نيروهاي ساواك برادرش علي را در يك درگيري به شهادت رساندند و اين واقعه تأثير بزرگي بر روحيه او گذاشت . از آن پس مهدي همچون برادرش وارد مبارزه مستقيم با رژيم شد و فعاليت هاي انقلابي خودش را آغاز كرد .
فعاليتهاي سياسي- مذهبي
يك سال بعد از آن كه ديپلمش را گرفت در كنكور ورودي دانشگاه تبريز قبول شد و تحصيلاتش را در رشته مهندسي مكانيك شروع كرد ، اما تحصيل در دانشگاه موجب دور شدن او از مبارزه انقلابي اش نشد . در آن سالها برادرش حميد كه به خارج از كشور رفته بود براي استفاده انقلابيون اسلحه تهيه مي كرد و مهدي در مرز تركيه اسلحه ها را از او مي گرفت و به ايران مي آورد . با آن كه اين فعاليتها كاملاً مخفي انجام مي شد ، ساواك به مهدي مشكوك شده بود و او را زير نظر داشت . چند بار هم او را احضار كرد ولي هر بار مهدي با زيركي و شجاعت با بازجوها برخورد كرد و نگذاشت هيچ سرنخي از او به دست بياورند .
درس دانشگاهش كه تمام شد بايد به سربازي مي رفت . پس مهندس جوان راهي پادگان شد . اما ورودش به پادگان مصادف بود با شروع وقايع انقلاب اسلامي و او كه دل در گرو انقلاب داشت فرمان امام خميني (ره) را مبني بر فرار سربازان از خدمت نظام اجابت كرد و از پادگان گريخت . از آن پس تا بيست و دوم بهمن 57 زندگي اش مخفيانه بود . در اين دوران فعاليت هاي انقلابي اش را ادامه مي داد و تا آنجا كه مي توانست به حركت انقلابي مردم كمك مي كرد .
پس از پيروزي انقلاب
انقلاب كه پيروز شد مهدي باكري خود را يكسره وقف تثبيت نظامي كرد كه ثمره خون شهدا بود . به سپاه رفت و در سازماندهي آن كمك كرد . در شهرداري مشغول به كار شد ،به جهادسازندگي رفت و جالب است كه از هيچ كدام حقوق نمي گرفت . اما شروع جنگ مسير اصلي او را مشخص كرد . « سپاه » مهمترين جايي بود كه مهدي مي بايست تمام نيروي خود را در آنجا صرف كند . چهل روز از جنگ گذشته بود كه مهدي ازدواج كرد . با معرفي يكي از دوستانش با خانم صفيه مدرس آشنا شد . يك ملاقات ساده زندگي مشترك آن دو را پي ريزي كرد و از پي آن جشني بسيار ساده گرفتند كه در خور زندگي عارفانه شان باشد . مهريه همسرش يك جلد قرآن بود و يك اسلحه كمري : « ميان ما آنچه پيوندمان مي دهد ايمان به خداست و مبارزه در راه او . »
مهدي ازدواج كرده بود اما بيشتر وقتش در جبهه مي گذشت . مدتي بعد همسرش را با خود به اهواز برد و در آنجا خانه اي گرفت تا كنار هم باشند ، اما اهواز كيلومترها دورتر از خط مقدم جبهه بود و دوري همچنان ادامه داشت .
نقش شهيد در دفاع مقدس
در عمليات فتح المبين در منطقه رقابيه مهدي باكري معاون تيپ نجف اشرف بود و در همين عمليات بود كه از ناحيه كمر زخمي شد . اما زخم كمر او را از پا نينداخت . يك هفته در خانه استراحت كرد و دوباره به جبهه برگشت . در عمليات رمضان فرمانده تيپ عاشورا بود . در اين عمليات نمايشي مقتدرانه از فرماندهي جنگ ارائه داد. باز هم مجروح شد اما از پا نيفتاد .
عمليات بعدي مسلم بن عقيل بود . حالا ديگر تيپ عاشورا تبديل به لشگر شده بود و فرماندهي اش را مهدي بر عهده داشت . اين لشگر توانست بخشهاي مهمي از خاك ميهنمان را از دست نيروهاي بعثي خارج كند . بعد از آن عاشوراييان آذربايجان در عمليات والفجر مقدماتي و والفجر يك و چهار حماسه ها آفريدند و ضربه هاي مهلكي بر پيكر دشمنان متجاوز وارد كردند .
ويژگيهاي اخلاقي
شهيد باکري ، پاسداري نمونه ، فرماندهي و ايثارگر خدمتگزاري صادق ، صميمي، مخلص و عاشق حضرت امام خميني ( قدس سره ) و انقلاب اسلامي بود . با تمام وجود خود را پيرو خط امام مي دانست و سعي ميکرد زندگياش را براساس رهنمودها و فرمايشات آن بزرگوار تنظيم نمايد ، با دقت به سخنان حضرت امام ( قدس سره ) گوش ميداد ، آنها را مينوشت و در معرض ديد خود قرار ميداد و آنقدر به اين امر حساسيت داشت که به خانوادهاش سفارش کرده بود که سخنراني آن حضرت را ضبط کنند و اگر موفق نشدند . متن صحبت را از طريق روزنامه به دست آورند .او معتقد بود سخنان امام الهام گرفته از آيات الهي است ، بايد جلو چشمان ما باشد تا هميشه آنها را ببينيم و از ياد نبريم .شهيد باکري از انسانهاي وارسته و خود ساختهاي بود که با فراهم بودن زمينههاي مساعد ، به مظاهر مادي دنيا و لذايذ آن پشت پا زده بود .زندگي ساده و بي رياي او زبانزد همه آشنايان بود . با تواناييهايي که داشت ميتوانست مرفه ترين زندگي را داشته باشد .اما همواره مثل يک بسيجي زندگي ميکرد . از امکاناتي که حق طبيعياش نيز بود چشم ميپوشيد.تواضع و فروتنياش باعث ميشد که اغلب او را نشاسند . او محبوب دلها بود . همه دوستش ميداشتند و از دل و جان گوش به فرمان او بودند . او نيز بسيجيان را دوست داشت و به آنها عشق مي ورزيد . ميگفت : وقتي با بسيجيها راه ميروم ، حال و هواي ديگري پيدا ميکنم ، هر گاه خسته مي شوم پيش بسيجيها مي روم تا از آنها روحيه بگيرم و خستگيام برطرف شود.همه ما در برابر جان اين بسيجي ها مسئوليم ، براي حفظ جان آنها اگر متحم يک ميليون تومان هزينه براي ساختن يک سنگر که حافظ جان آنها باشد – بشويم ، يک موي بسيجي ، صد برابرش ارزش دارد .با دشمنان اسلام و انقلاب چون دژي پولادين و تسخير ناپذير بود و با دوستان خدا ، سيمايي جذاب و مهربان داشت . با وجود اندوه دائمش ، هميشه خندان مينمود و بشاش . انساني بود هميشه آماده به خدمت و پرتوان .حجت الاسلام و المسلمين شهيد محلاتي در مورد شهيد باکري اظهار ميدارند : وي نمونه و مظهر غضب خدا در برابر دشمنان خدا و اسلام بود . خشم و خروشش فقط و فقط براي دشمنان بود و به عنوان فرمانده نمونه و با تقوا ، الگوي رافت و محبت در برخوررد با زير دستان بود .همسر شهيد باکري در مورد اخلاق او در خانه مي گويد: با وجود همه خستگي ها ، بي خوابي ها و دويدن ها ، هميشه با حالتي شاد بدون ابراز خستگي به خانه وارد مي شد و اگر مقدور بود در کارهاي خانه به من کمک ميکرد؛ لباس مي شست و خودش کارهاي خودش را انجام مي داد.اگر از مسئله اي عصباني و ناراحت بودم ، با صبر و حوصله سعي ميکرد با خونسردي و با دلايل مکتبي مرا قانع کند . دوستان و همسنگرانش نقل ميکنند :به همان ميزان که به انجام فرايض ديني مقيد بود نسبت به مستحبات هم تقيد داشت . نيمه هاي شب از خواب بيدار مي شد ، با خداي خود خلوت مي کرد و نماز شب را با سوز و گداز و گريه مي خواند . خواندن قرآن از کارهاي واجب و روزمرهاش بود و ديگران را نيز به اين کار سفارش مينمود .همواره رسيدگي به خانواده شهدا را تاکيد ميکرد و اگر برايش مقدور بود به همراه مسئولين لشکر بعد از هر عمليات به منزلشان ميرفت و از آنان دلجويي ميکرد و در رفع مشکلات آنها اقدام ميکرد. او مي گفت : امروز در زمره خانواده شهدا قرار گرفتن جزو افتخارات است و اين نوع زندگاني از با فضيليت ترين زندگيهاست .
بيان شهيد قبل از عمليات بدر
همه برادران تصميم خود را گرفتهاند ، ولي من به خاطر سختي عمليات تاکيد ميکنم . شما بايد مثل حضرت ابراهيم (ع) باشيد که رحمت خدا شامل حالش شد . مثل او در آتش برويد. خداوند اگر مصلحت بداند به صفوف دشمن رخنه خواهيد کرد . بايد در حل نهايي از سلاح مقاومت استفاده کنيم .هرگاه خداوند مقاومت ما را ديد رحمت خود را شامل حال ما ميگرداند . اگر از يک دسته بيست و دو نفري ، يک نفر بماند بايد همان يک نفر مقاومت کند و اگر فرمانده شما شهيد شد نگوييد فرمانده نداريم و نجنگيد که اين وسوسه شيطان است . فرمانده اصلي ما ، خدا و امام زمان ( عج )، است اصل ، آنها هستند و ما موقت هستيم ، ما وسيله هستيم براي بردن شما به ميدان جنگ . وظيفه ما مقاومت تا آخرين نفس و اطاعت از فرماندهي است . تا موقعي که دستور حمله داده نشده کسي تيراندازي نکند . حتي اگر مجروح شد سکوت را رعايت کند . دندانها را به هم بفشارد و فرياد نکند .با هر رگبار سبحان الله بگوييد . در عمليات خسته نشويد . بعد از هر درگيري و عمليات ، شهدا و مجروحين را تخليه کرده و با سازماندهي مجدد کار را ادامه دهيد .حداکثر استفاده از وسايل را بکنيد . اگر اين پارو بشکند به جاي آن پاروي ديگري وجود ندارد . با همين قايقها بايد عمليات بکنيم . لباسهاي غواصي را خوب نگهداري کنيد . يک سال است دنبال اين امکانات هستيم .مهدي در شب عمليات وضو ميگيرد و همه گردانها را يک يک از زير قرآن عبور ميدهد. مدام توصيه مي کند: برادران! خدا را از ياد نبريد نام امام زمان( عج ) را زمزمه کنيد. دعا کنيد که کار ما براي خدا باشد.از پشت بي سيم نيز همه را به ذکر لا حول و لا قوه الا بالله تحريض و تشويق ميکند. لشکر عاشورا در کنار ساير يگانهاي عمل کننده نيروي زميني سپاه ، در اولين شب عمليات بدر ، موفق به شکستن خط دشمن ميشود و روز بعد به تثبيت مواضع در ساحل رود ميپردازد. در مرحله دوم عمليات ، از سوي لشکر عاشورا حمله اي نفس گير به واحدهايي از دشمن که عامل فشار براي جناح چپ بودند، آغاز ميشود. حمله اي که قلع و قمع دشمن و گرفتن انتقام و قطع کامل دست دشمي از تعريض به نيروها در جناح چپ همره آن بود.
نحوه شهادت
در عمليات خيبر « حميد »برادر مهدي به شهادت رسيد . مهدي حتي براي شركت در مراسم بزرگداشت برادر هم جبهه را ترك نكرد . او فقط شكر حق را به جا آورد و افسوس خورد كه چرا پيش از برادر به شهادت نرسيده است اما دل تنگي او ديري نپاييد . در بيست و پنجم بهمن سال 1363 وقتي كه نيروهاي رشيد لشگر عاشورا در عمليات بدر در ساحل دجله با دشمن پنجه در پنجه انداخته بودند ، گلوله اي ميان پيشاني او نشست و او را از عالم خاك رهانيد . پيكرش را در قايقي گذاشتند تا به سوي ديگر دجله ببرند ، اما در ميانه راه يك گلوله آرپي جي قايق را در هم شكست و مهدي به همراه امواج دجله رفت تا به دريا بپيوندد .
ياد يار
عزيزانم! اگر شبانه روز شکرگزار خدا باشيم که نعمت اسلام و امام ( قدس سره) را به ما عنايت فرموده ، باز هم کم است. آگاه باشيم که سرباز راستين و صادق اين نعمت شويم . خطر وسوسه هاي دروني و دنيا فريبي را شناخته و بر حذر باشيم که صدق نيت و خلوص در عمل ، تنها چاره ساز ماست. … بدانيد اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست…هميشه به ياد خدا باشيد و فرامين خدا را عمل کنيد. پشتيبان و از ته قلب ، مقلد امام ( قدس سره) باشيد، اهميت زياد به دعاها و مجالس ياد ابا عبدالله (ع) و شهدا بدهيد که راه سعادت و توشه آخرت است. همواره تربيت حسيني و زينبي بيابيد و رسالت آنها را رسالت خود بدانيد و فرزندان خود را نيز همانگونه تربيت کنيد که سربازاني با ايمان و عاشق شهادت و علمداراني صالح و واث حضرت ابوالفضل( ع) براي اسلام بار بيايند. آيينه و آب حاصل ياد شماست آميزه درد و داغ همزاد شماست اين خاک که از ترنم پر است دفترچه خاطرات فرياد شماست سبزيم که از نسل بهاران هستيم پاکيم که از تبار باران هستيم دور است ز ما تن به مذلت دادن ما وارث خون سربداران هستيم از خيل دلاوران گسستن نتوان اين است پيام خون ياراي شهيد جنگ است برادران نشستن نتوان خصم شب تار و پاسدار سحرند شيران حريم بيشه زار سحرند با حنجره شان سرود سرخ فلق است فرياد بلند آبشار سحرند سر داده منم که سرفرازم گويند آهسته به اين و آن چو رازم گويند چون آيه رزم در جهادم خوانند چون سوره حمد در نمازم گويند من همسفر باد سحر خواهم شد خاک گذر اهل نظر خواهم شد در آتش عاشقي بسر خواهم شد پولادم و آبديده تر خواهم شد تا خاک ز خون پاک رنگين نشود اين دشت برهنه ، لاله آذين نشود تا لاله رخان بانگ انا الحق نزنند ديباچه سرخ عشق تدوين نشود
قسمتی از وصیت نامه سردار شهید مهدی باکری
وصیت نامه بنده گنه کار مهدی باکری
بسم الله الرحمن الرحیم
« یاالله یا محمد یاعلی یافاطمه الزهرا یا حسن یا حسین یا علی یا محمد یا جعفر یا موسی یا علی یا محمد یا علی یا حسن یا مهدی (عج ) تو ولی مان روح اله و شما ای پیروان صادق شهیدان خدایا چگونه وصیت نامه بنویسم در حالی که سرتا پا گناه و معصیت و سراپا تقصیر و نافرمانی هستم . گرچه از رحمت و بخشش تو ناامید نیستم ولی ترسم از این است که نیامرزیده از دنیا بروم می ترسم رفتنم خالص نباشد و پذیرفته درگاهت نشوم . یا رب العفو خدایا نمیرم در حالی که از ما راضی نباشی . ای وای که سیه روز خواهم بود. خدایا چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی . هیهات که نفهمیدم . خون باید می شدی و در رگهایم جریان می یافتی و سلول هایم یا رب یا رب می گفت . یا اباعبدالله شفاعت . آه چقدر لذت بخش است انسان آماده باشد برای دیدار « ربش » ولی چه کنم تهی دستم . خدایا تو قبولم کن . سلام بر روح خدا نجات دهنده ما از منجلاب عصر حاضر و عصر ظلم و ستم . عصر کفر و الحاد عصر مظلومیت اسلام و پیروان واقعی اش . عزیزانم اگر شبانه روز شکرگذار خدا باشیم که نعمت اسلام و امام را به ما عنایت فرموده باز هم کم است . آگاه باشیم که صادق و راستین این نعمت شویم . خطر وسوسه های درونی و دنیافریبی را شناخته و برحذر باشیم که صدق نیت و خلوص در عمل چاره ساز ماست . ای عاشقان اباعبداله بایستی شهادت را در آغوش گرفت . گونه ها باید از حرارت و شوق سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند. بایستی محتوای فرامین امام را درک و عمل نماییم تا بلکه قدری از تکلیف خود را در شکرگزاری به جا آورده باشیم .
وصیت به مادر و خواهر و برادرانم و اهل فامیل
بدانید اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست . همیشه به یاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل کنید. پشتیبان و از ته قلب مقلد امام باشید. اهمیت زیاد به نماز و دعاها و مجالس یاد اباعبدالله و شهدا بدهید که راه سعادت و توشه آخرت است . همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید. و رسالت آنها را رسالت خود بدانید و فرزندان خود را نیز همانگونه تربیت دهید که سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح وارث حضرت ابوالفضل (ع ) برای اسلام بار آیند. از همه کسانی که رنجیده اند و حق برگردنم دارند طلب بخشش دارم و امیدوارم خداوند مرا با گناههای بسیار بیامرزد « خدایا مرا پاکیزه بپذیر » .
دفتر سرپرستی روزنامه جمهوری اسلامی در آذربایجان شرقی
با همکاری صمیمانه روابط عمومی لشکر۳۱ مکانیزه عاشورا
نوزده روز از اسفند ماه ۱۳۶۳ می گذشت که عملیات « بدر » با رمز مقدس یا فاطمه الزهرا(س ) آغاز شد.
از جمله لشکرهایی که در این عملیات ماموریت مهمی به آن واگذار گردیده بود لشکر ۳۱ عاشورا بود . ما جمعی گردان علی اصغر(ع ) بودیم که از پد(۱ ) شش بعد از کلی پیاده روی و دویدن روی پل شناور می بایست سوار قایقها می شدیم و به جلو می رفتیم ولی یکی از قایقها با انفجار گلوله ی خمپاره واژگون و چند تن از رزمندگان اسلام به شهادت رسیده بودند از همین رو فرصت نشد در موعد مقرر حرکت کنیم لذا صبح سوار قایقها شده وحرکت نمودیم . در مسیر حرکت قافله سالارکاروان عاشورائیان شهیدباکری فرمانده دلاور لشکر ۳۱ را دیدیم که بر روی شناوری ایستاده بود و ظاهرا از شب قبل یگانها و رزمندگان لشکر را برای پیشروی به سمت دشمن هدایت می کرد.
به علامت خسته نباشید باتکان دادن دست به ایشان از آنجا عبور و بعد از طی مسافتی به اولین خاکریز و سنگرهای دشمن در خشکی رسیدیم آری ! خط دشمن شکسته و سنگرها چند ساعت قبل توسط رزمندگان دیگر گردانهافتح شده بود ولی هنوز نیروهای بعثی عراقی در منطقه حضور داشتند و خط دشمن بطور کامل سقوط نکرده بود بهمین جهت به گردان ما دستور داده شد در روز روشن به سمت نیروها و مواضع دشمن یورش برده و آنها را به عقب برانیم تا دیگررزمندگان لشکر بتوانند به آسانی در خشکی موضع بگیرند. ما با سردادن بانگ الله اکبر یامهدی و یاحسین به سوی دشمن هجوم برده و حدود سه کیلومتر آنها را عبق راندیم . دشمن با تمام امکانات و تجهیزات در مقابل ما صف آرایی و مقاومت می کرد به همین علت دیگر نتوانستیم جلوتر برویم لذا مواضع تصرف شده را پاکسازی شهدا ومجروحین را به کمک برادران به عقب انتقال دادیم .
بعداز ظهر همانروز مجددا دستورپیشروی داده شد. پیشروی ما باید در دو جهت انجام می گرفت یک گروه به طرف شرق رودخانه ی « دجله » و گروه دوم به طرف جنوب دجله که این آرایش جنگی انجام گرفت و ما در معیت گروه دوم بعد از طی مسافتی با هجوم به مواضع و سنگرهای دفاعی دشمن متاسفانه موفق به پیشروی نشدیم و لاجرم به موقعیت قبلی خود بازگشتیم . گروه اول نیز مثل گروه ما به جای اول بازگشتند. با فرا رسیدن شب دوباره پیشروی را آغاز نمودیم با اینکه خستگی درچهره ی همه رزمندگان نمایان بود ولی بالاخره پس از جنگی نابرابر وسخت و به عبارتی تن به تن در سپیده ی صبح به کنار رود دجله رسیدیم .دقایقی از اذان صبح می گذشت بهمین جهت در کنار دجله وضو ساخته و فریضه ی صبح را در حاسیه رودخانه (کنار روستای الخضرعراق ) اداکردیم . بعد از نماز شروع به پاکسازی منطقه وپیرامون خود نموده و دهها نفراز نیروهای دشمن را که در داخل نیزارهای حاشیه رودخانه مخفی شده بودند به اسارت خود درآوردیم . تمام روز مشغول پدافند در آن منطقه بودیم تا اینکه با فرا رسیدن تاریکی شب دوباره از حاشیه ی رودخانه بطرف جنوب به پیشروی خودمان ادامه دادیم . پس از درگیری سنگین با دشمن و انهدام دهها تانک وخودروی متعلق به آنها مسافتی حدود پنج کیلومتر را پشت سرگذاشتیم . این بار در یک نقطه ای حدودا دو کیلومتر جلوتر از روستایی موسوم به « همایون » از جهت غرب و جنوب رودخانه ی دجله شدیدا زیرآتش سنگین و نفس گیر دشمن قرار گرفتیم . ما بانیروهای پیاده وزرهی دشمن مواجه بودیم که پس از نبردی جانانه به علت کمبود مهمات دوباره مجبور به عقب نشینی شدیم و در کنار روستای همایون موضع گرفته و یک خط پدافندی برای خود ایجاد کردیم . وقتی صبح شد دشمن برای بازپس گیری سنگرهای خود که به تصرف ما درآمده بود پاتک شدیدی را به مرحله ی اجرا گذارد. دراین حمله ی متقابل نیروهای دشمن بیش از یک ساعت تمام با انواع سلاحهای سنگین و نیمه سنگین مواضع ما را مورد هدف قرار داده و بعد شروع به پیشروی نمودند. موج نیروهای دشمن لحظه به لحظه به ما نزدیکتر می شد. در این مرحله رزمندگان اسلام علیرغم خستگی مفرط و بی خوابی سه شب قبل با یاری جستن از خداوند و با بکارگیری تمام توان و امکانات موجود از خود ایستادگی نشان داده و موفق به دفع پاتک دشمن گردیدند. به علت کمبود مهمات (موشک آر . پی . جی ۷ و گلوله خمپاره و توپ ۱۰۶ و … ) چندین تانک دشمن خاکریزهایمان را شکافته و به سنگرهای ما رسیدند. ولی رزمندگان با نارنجک دستی آنها را یکی پس از دیگری شکار کردند.نیروهای دشمن که از نداشتن مهمات ما آگاه بودند با نوع حملاتی که نشان از عصبانیتشان داشت دیوانه وار به جلو می تاختند. درست چند متر جلوتر از خاکریز ما که بهمراه چند تن از رزمندگان در آن موضع گرفته بودیم موتورخانه ی آب آشامیدنی روستابود که تعداد زیادی از نیروهای عراقی به آن ساختمان رسیده و در آنجا سنگر گرفتند. ما با آنان فقط با نارنجک دستی می جنگیدیم که خوشبختانه با رسیدن مقداری مهمات وضع ما کمی تغییر یافته و بهتر از قبل شد.
بحول قوه ی الهی چندین دستگاه ازتانکهای دشمن را منهدم ساختیم و بقیه نیز از بیم انهدام به عقب گریختند ولی هنوزنیروهای پیاده دشمن آگاهانه و یا ناآگاهانه در لابلای نیزارها نخلستانها و… مانده بودند. در خلال نبرد زمینی با دشمن ناگهان هواپیماها و بالگردهای دشمن نیز در بالای سر ما ظاهرشده و با راکت موشک و تیربارهای خود از ما پذیرایی کردند ما هم با تنها سلاحهای موجود که همان کلاشینکف ویاتیربار گرینوف بود حمله ی آنها را بدون پاسخ نگذاشته و با شلیکهای پی در پی آنها را از منطقه فراری دادیم . حوالی ظهر بود که منهم از ترکشهای فراوان خمپاره بی نصیب نمانده و مجروح شدم . امدادگران در زیرآتش دشمن و با مشکلات فراوان ما (مجروحین ) را به پشت جبهه انتقال دادند. ولی هنوز تبادل آتش ادامه داشت .
در این عملیات رزمندگانی به فیض عظمای شهادت نائل آمدند که هرگز نام جاودانه ایثار و رشادتهای آنان از لوح ضمیرمان محو نخواهد شد.
خدايا مرا پاكيزه بپذير – مهــدى باكـــــرى
منابع ومآخذ:
- اطلس جنگ ایران و عراق ، محسن رشید ، مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ
- کارنامه عملیات هشت سال دفاع مقدس ، مرکز فرهنگی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
- حماسه هشت سال دفاع مقدس ، احمد قدیریان ، انتشارات مهربان
- دو سال جنگ ، دفتر سیاسی نمایندگی ولی فقیه در سپاه پاسداران
- از خرمشهر تا فاو ، محمد درودیان ، مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ
- نبرد فاو ، مجید نداف ، مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ
- آغاز تا پایان ، عبدالقهار عاصی ، مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ
حیدزی
۱۴۰۱-۱۱-۲۳ at ۹:۱۲ ق.ظ
روحش شاد یادش جاودان بهشت برین جایگاه ابدیش باد
ناشناس
۱۳۹۹-۰۷-۰۸ at ۵:۴۲ ب.ظ
خوب بود و کامل متشکر