مقدمه
رضا شاه پس از رسیدن به قدرت برای توسعه حکومت خود از معتمدین اش که در ارتش به او کمک کردند تا بتواند قدرت را در دست بگیرد استفاده زیادی کرد. وی تقریبا در تمام دوران حکومت خود از نیروهای نظامی برای اداره حکومتش استفاده کرد و همواره خود را سرباز می دانست. یعنی یک نیروی نظامی.
بنابر این نقش نیروهای نظامی در حکومت رضا شاه نقشی کلیدی و اساسی بود و با توجه به گستردگی ویرانه های باقی مانده از زمان قاجار شاید تنها یک نیروی نظامی قادر بود تا بتواند ایران را دوباره به کشوری بالنده تبدیل کند.
اما هر زمان که صحبت نیروی نظامی و قدرت نظامی می شود باید به بعد دیکتاتوری آن هم اشاره کرد در بطن اینکه نیروهای نظامی به کمک رضا شاه آمده بودند تا برای بازسازی ایران اقدامی صورت بگیرد اما زور گویی ذاتی نظامیان که ریشه در آموزش های سخت و خشن آن ها برای آمادگی در برابر تجاوزات را دارد، باعث شد که مردم از اینهمه سرکوب و زور احساس رضایت نداشته باشند.
خاندان پهلوی در ابتدای راه
خاندان پهلوی بر اساس ” ارتش سالاری” قدرت خود را ایجاد کردند و توسعه دادند : رضاخان به کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ و فرزند او – محمدرضاشاه یا پهلوی دوم – با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ .
از دوران جنگ جهانی اول ( شمسی ۹۷-۱۲۹۳ / ۱۸- ۱۹۱۴) که بیطرفی ایران نقض گردید و کشور ما توسط نظامیان دولت انگلستان و روسیه تزاری اشغال شد، تا سال ۱۳۰۴ ( سال انقراض قاجار و تاسیس پهلوی) سازمانها و افراد بسیاری دارای اسلحه بودند : ۱- نیروی دولتی ، شامل نظامیان مرزی ، نظامیان شهری ( نظمیه ، پلیس ) و نظامیان مربوط به مستقر کردن نظم در روستاها و جاده های بین شهری ( ژاندارمری یا امنیه البته از زمان مجلس دوم مشروطیت و کمک سوئدی ها) ، ۲- نیروهای انقلابی که خواهان هدف های مشروطیت بوده و با حمایت از مردم ، از اسلحه های خود در جهت مقابله با نیروهی دولتی که حافظ منافع خان ها بودند و نیز در مقابله با اشرار استفاده می کردند ۳- نیروهای محلی مانند خان ها و اشراف که افراد مسلح تحت فرماندهی خود داشتند ۴- اشرار و راهزنان ۵- لشکریان انگلیسی و حامیان آنان در ایران ۶- لشکریان انگلیسی روسیه ترازی و حامیان آنان در ایران .
با پیروزی انقلاب کمونیستی در روسیه تزاری و ایجاد نظام سیاسی ( حکومت) اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، و افزایش شدید نگرانی های انگلستان در خاورمیانه و در مرزهای ایران نیاز به یک قدرت قوی و مسلط در ایران احساس می شد و این وظیفه توسط دولت انگلستان با اقدامات اردشیر جی ریپورتر و ” آیرون ساید” به عهده ” رضاخان میر پنج” گذاشته شد.
ساختار حکومت رضاشاه که بر چهار پایهی اصلی ارتش، دربار، ناسیونالیستهای گذشتهگرا و روشنفکران غربگرا استوار بود.
حکومت رضا شاه خصلتهای اساسی زیر را داشت:
۱ـ دیکتاتوری و استبداد و نظامیگری: یکی از ویژگیهای مهم دولت رضاشاه این بود که حکومت او بنا به ضرورت زمان از یک ساخت اقتدارگرا شروع شد و پس از آن به یک اتوکراسی (قدرت مطلق) تبدیل شد. او یک دولت خودمختار (Autonomous) به وجود آورد؛ بدین معنا که دولتی مستقل از نیروها و قدرتهای خودسر و خودفرمان جامعه تشکیل داد. از هنگام شکلگیری دیکتاتوری که به دورهی رییسالوزرایی او برمیگشت، انحراف روزافزون از بعضی از اصول قانون اساسی آغاز شده بود و حکومت دیکتاتوری تدریجاً به حکومت مطلق فردی (اتوکراتیک) شدت میبخشید. اما هنوز شکل مشروطه را حفظ کرده بود و بحثهای پارلمانی و تفکیک قوا تا حدودی وجود داشت. اما پس از آن کاملاً به ساختاری استبدادی تبدیل شد.
ضرورتهای ناشی از پایان بخشیدن به هرج و مرج و سرکوب قیامها و جنبشها و افراد مدعی به همراه ویژگیهای شخصی رضاخان، به رژیم او خصلتی میلتاریستی داد. نظامیگری در دوران حکومت او، برتمام امور از جمله امور فرهنگی جامعه سایه افکند و نظامیان به عنوان مجریان چشم و گوش بستهی شاه، با توجه به افزایش بودجهی نظامی و رفاه آنان، تکیهگاه اصلی رژیم بودند. آنان اختناقی در ایران به وجود آوردند که کمتر نمونهاش در تاریخ ایران یافت میشود. دخالت نظامیان در سیاست که از مجلس پنجم آغاز شده بود به شدت ادامه یافت. مجلس، آلت دست رضاشاه بود و نمایندگان به استثنای چند نفر، مکمل وضعیت استبدادی بودند. در دورهی رضاشاه مجلس همهی لوایح ارسالی دولت را تصویب کرد و تنها به اصلاحات عباراتی در آنها میپرداخت. تمامی تبلیغات در راستای ستایش از رضاشاه بود و تمامی مخالفان اعم از روحانیون، عشایر، شاعران، نویسندگان بازمانده از مشروطه، کمونیستها و برخی از نظامیان با شدت عمل سرکوب شدند. او حکومت خود را بر اساس رعب و ترس و وحشت و هراس پلیسی قرار داد.
استبداد کبیر رضاشاهی که اینک برخلاف استبداد صغیر محمد علیشاهی مخالفان جدی چندانی نداشت کار را به آنجا رسانده بود که همهی دستگاهها گوش به فرمان بودند. دیگر نه تنها نظارت بر دولت و انتقاد از دولت با توجه به ساختار حکومت مشروطه وجود نداشت بلکه با توجه به جو روانی حاکم در این حکومت یعنی سوءظن، بیاعتمادی، ترس، ناامنی و در عین حال ریاکاری، کسی را یارای نصیحت در مورد تصمیمهای شاه نبود. مخبرالسلطنه هدایت در خاطراتش مینویسد:
در دورهی پهلوی هیچ کس اختیار نداشت. تمام امور میبایست به عرض برسد و به آنچه فرمایش میرود رفتار کنند.
۲ـ ناسیونالیسم گذشتهگرا (خصلت باستانستایی)
ناسیونالیزم که تعاریف متعددی از آن شده است در نهایت یک حالت روحی است که در آن فرد عالیترین حد وفاداری خود را نسبت به ملیت و میهنش ابراز میدارد. ناسیونالیزم را به سه قسمت لیبرال، توتالیتر و جدید از یک سو و قومی، نژادی، مذهبی، زبانی، منطقهای از سویی دیگر تقسیم کردهاند.
نکتهی مهم دربارهی ناسیونالیزم این است که این احساس میتواند محتواهای گوناگون بپذیرد. در این ظرف، هم نژاد، خون و قومیت جای میگیرد و هم مکاتب و ادیان و برخی صفات و ویژگیهای دیگر. بر این اساس ناسیونالیزمی که ساختار حکومت رضاشاه بر آن متکی بود، دو جنبهی نظری و عملی داشت.
از لحاظ نظری، ناسیونالیزم او هم گذشتهگرا یا باستانی بود و هم ضدمذهب. البته او نظریهپرداز نبود، بلکه تئوریسینهای او را روشنفکرانی تشکیل میدادند که بر ایران قبل از اسلام و ناسیونالیزم وارداتی از غرب تأکید داشتند. روشنفکران ناسیونالیستی که نزدیکترینشان به او فرجالله بهرامی بود: دبیر اعظم، رییس دفتر و منشی مخصوص شاه و نویسندهی نطقهایش که رضاخان را تا حد پرستش او بالا برده بود. رضاشاه با الهام از اندیشهی دولتسازی (State – building) متأثر از افکار اروپایی، درصدد بود یک دولت مدرن تمرکزگرا در ایران به وجود آورد. بنابراین او درصدد سرکوب نیروهای قدرتمند مرکزگریز (Centrcifugal forces) برآمد. وجود این نیروها به عنوان مهمترین مانع بر سر راه تمرکزگرایی دولت و انحصاری کردن قدرت سیاسی به حساب میآمد. دولت رضاشاه مصمم بود وفاداری به دولت مرکزی را جایگزین سایر پیوندهای ناسیونالیستی (زبانی ـ مذهبی ـ ایلی غیرفارسی زبان و غیرشیعه) کند. نهایتاً دولت او پس از یک درگیری خشونتبار از سال ۱۳۰۲ تا ۱۳۱۲ موفق به ایلزدایی و تمرکزگرایی شد که البته این امر عکسالعملهای خاص خود را به دنبال داشت. یورشی نظامی به زندگی و فرهنگ عشایری، غارت اموال آنان، اعدام بسیاری از افراد عشایر، تبعیض اقتصادی و اجتماعی بر ضد استانهای غیرفارسی زبان، مبارزه با زبانهای دیگر ایرانی و زبان عربی، حتی لهجههای فارسی، نشانگر عملکرد دولت او در جنبهی عملی ناسیونالیزمش بود.
از آنجا که رضاشاه نمیخواست ملیگرایی آمیخته با مذهب را ترویج نماید به منظور ارائهی ایدئولوژی جایگزین، باستانستایی و احیای آداب و سنن پیش از اسلام را ترویج نمود و ارزشهای مذهبی را تحقیر کرد. با توجه به خودباختگی در برابر تمدن غربی، خصلت مبارزهطلبی در برابر بیگانگان را کمرنگ نمود به اقلیتهای ملی (ترکها ـ کردها ـ عربها و سایرین) بیتوجهی و تبعیض روا داشت. به سلسلههای ایرانی قبل از اسلام افتخار کرد. به شیوهای غیرعلمی و گاه خندهآور سعی در زدودن لغات عربی از فارسی نمود. شاهپرستی و شعار «خدا، شاه، میهن» را ترویج نمود.
این فرضیه که اسلام و اعراب عامل زوال و عقبماندگی تمدن ایرانی است و برخی از روشنفکران از زمان قاجار بر آن تأکید مینمودند در زمان او شکل رسمی و دولتی به خود گرفت و یک سلسله آثار در همین راستا، تألیف و ترجمه شد.خلاصه در یک کوشش شکست خورده سعی نمود فرهنگ باستانی را جایگزین فرهنگ ملی اسلامی کند که سیزده قرن قدمت داشت.
۳ـ تجددگرایی (خصلت شبهمدرنیستی). احساس حقارت نسبت به پیشرفتهای تمدن غربی و دغدغهی رفع عقبماندگی ایران، از جمله مباحث مهمی بود که به دنبال تأثیر امواج مدرنیته بر ایران از دورهی قاجار شروع شده بود. با تغییر رژیم از قاجار به پهلوی، اینک فرصتی طلایی در اختیار تجددگرایان قرار گرفته بود تا با استفاده از اقتدار رضاشاهی، تا حد امکان ایران را به سبک غرب درآورند و به کاروان پیشرفت و تمدن بشری ملحق نمایند. بر این اساس آموزش و پرورش، فرهنگ، صنعت، ارتباطات، ارتش و ساختار حقوق کشور به طور فزایندهای گرایش به غربی شدن پیدا نمود. شهرها به سبک غرب درآمدند. بسیاری از سنتها از جمله لباسهای سنتی ایران متروک شد. از زنان کشف حجاب گردید و اصلاحات غیرمذهبی با شدت و حدت انجام شد. اما آنچه ذکر کردنی است، این نکته است که غربگرایی در این دوره بیشتر متکی بر احساسات بوده است تا عقلانیت و بر فرایند اصلاحات، عقلانیت چندانی حکمفرما نبود.
تقلید و اقتباس از پوستهی بیرونی و ظاهری تمدن غرب، بدون توجه به تحولات تاریخی و زیرساختهای جامعهی غربی، ویژگی مهم این دوره است. رضاشاه و بسیاری از روشنفکرانی که در پشت صحنه کارگردانی را بر عهده داشتند با برداشتی سطحی از مدرنیسم و سعی در اجرای آن در ایران فکر میکردند بر معضل بزرگ عقبماندگی کشور غلبه خواهند نمود. لذا مسائلی چون تغییر نوع پوشاک مردان و زنان، رواج مدهای جدید و وسایل زندگی نو، ایجاد کلوپها و باشگاهها، برگزاری میهمانیهای مختلط همراه با رقص و موسیقی، برپایی کارناوالهای شادی در خیابانها و بسیاری از چیزهای دیگر تقلید شد. به تعبیر دکتر کاتوزیان، فهم نادرست ماهیت و علل و عوامل مدرنیسم اروپایی تا بدانجا تنزل پیدا کرده بود که معیار پیشرفت را در کلاه لگنی (شاپو)، کشف حجاب و حتی توالت فرنگی و وان حمام میدیدند. شاه آنگونه که صدرالاشراف در خاطرات خود نوشته است، در خرداد ۱۳۱۴ به هیأت دولت گفته بود: ما باید صورتاً و نسبتاً غربی بشویم و در قدم اول کلاهها تبدیل به شاپو بشود.
۴ـ سکولاریزم (جدایی دین از سیاست). گرایش به جدایی دین از سیاست و ایجاد یک نظام سکولار در ایران، راندن دین از حوزهی سیاسی و عمومی به حوزهی شخصی از جمله خواستههایی بود که روشنفکران سکولار و لائیک از زمان انقلاب مشروطه به دنبال آن بودند. اما آنان موفق به گنجاندن این امر در قانون اساسی مشروطه نشدند. دولت رضاشاه نیز از مرحلهی اول حکومت خود تا زمانی که به استفادهی ابزاری از دین و روحانیت احتیاج داشت، بر این امر تأکید نکرد. اما پس از استقرار حکومت و ثبات سیاسی، به ویژه به دنبال سفر به ترکیه و تأثیرپذیری از اقدامات آتاتورک، چرخش کاملی به سوی تز جدایی دین از سیاست پیدا کرد. حکومت او پیروزی طرفداران جدایی دین از سیاست را در پی داشت.
نگاهی به ساختار حکومت رضاشاه و ویژگیهای آن به خوبی نشان میدهد که روحانیون در ارکان قدرت هیچ جایگاهی نداشتهاند. چنین ساختاری به ویژه پس از مرحلهی تغییر رژیم و استقرار پادشاهی پهلوی، اجازهی نزدیک شدن روحانیون به قدرت سیاسی و ایجاد رابطهی مثبت را نمیداد. بازگشت ساختار مشروطه به سلطنت مطلقه در عمل، در این زمان شکافی را که بین روحانیت و دولت از دورهی قاجار حادث شده بود به نهایت خود رساند و مهمترین رکن جامعهی مدنی در ایران را به موضع اپوزیسیون کامل دولت کشاند.
استبداد، نظامیگری، باستانستایی، تجددگرایی سطحی و افراطی و حاکمیت گفتمان جدایی دین از سیاست، هیچ کدام نه تنها انگیزهای برای بهبود مناسبات با دولت ایجاد نمیکرد بلکه کاملاً در تضاد با کارویژههای اصلی روحانیت که حفظ اسلام و ترویج آن بود، قرار داشت. البته ویژگی سکولار نظام رضاشاهی، ضمن کنار زدن روحانیت از صحنهی قدرت، خود عاملی برای حفظ بخشی از تشکیلات روحانیت شیعه بود که از سیاست کنار کشیده بودند. این ویژگی که مرجع زمان و بنیانگذار حوزهی علمیه قم، آیتالله شیخ عبدالکریم حائری نیز عملاً بر آن تأکید میکرد، تشکیلات روحانیت شیعه را از خطر زوال و نابودی که رضاشاه با عملکردش به آن سو میرفت، حفظ نمود. دوری عملی حائری از سیاست و دخالتهای اندک او در این زمینه، نتیجهاش پاسداری و حفظ مذهب شیعه و تشکیلات روحانیت بود که در سایهی احتیاط، بردباری و درایت او حاصل شد. سازمان روحانیت که او حفظ کرد بعدها در دورهی محمدرضا شاه، هم وسیلهی کسب قدرت و هم وسیلهی اجرای قدرت توسط روحانیون گردید. در غیر این صورت بسیار بعید به نظر میرسید که در تحولات بعدی، روحانیت بتواند قدرت را در دست گیرد. امام خمینی (ره) رهبر انقلاب اسلامی و بنیانگذار جمهوری اسلامی، محصول همان حوزهای بود که حائری حفظ کرد.
نه تنها ویژگیها و ساختار حکومت رضاشاه به استثنای مراحل اولیه، مناسبات دولت و روحانیت را تیره کرده بود، بلکه کارویژههای حکومت او نیز به تبع ساختار، عامل واگرایی بود. از این حیث دورهی رضاشاه سه تحول اساسی داشت.
۱ـ این دوره نقطهی عطفی است در راستای اجرا و پیشبرد اصلاحات غیرمذهبی و غربگرایانه؛ امری که دولتهای ضعیف گذشته، توان اجرای آن را نداشتند.
۲ـ در زمان رضاشاه برخلاف ادوار گذشته گفتمان جدایی دین از سیاست به عنوان پارادایم مسلط جا افتاد.
۳ـ تشکیلات روحانیت شیعه به شدت محدود، منزوی و سرکوب گردید و آنان نقشهای گذشتهی خود را در بسیاری از امور از دست دادند.
مجموعه کارکردهای سلطنت رضاشاه، در ابعاد سیاسی، حقوقی و قضایی، فرهنگی و آموزشی، ساختارهای به ارث رسیده از گذشته را که در آن، عملاً جایگاه خاص خود را داشتند، دگرگون نمود.
ساختار استبدادی حکومت او حتی به کسانی که برای رسیدن به قدرت او را به طور اساسی یاری کرده بودند و جزء ستونهای اصلی حکومت او بودند، رحم نکرد. عبدالحسین دیبا، محمدعلی فروغی، فرجالله بهرامی، حسین دادگر (عدلالملک)، تیمسار حبیبالله شیبانی، تیمسار امانالله جهانبانی، تیمسار امیر خسروی، قاسم صوراسرافیل، تیمورتاش و امثال آنها، یا به قتل رسیدند یا مغضوب، زندانی و تبعید شدند. اقدامات خودسرانه و بدون مشورت و کارشناسی، مانند لغو قرارداد دارسی و انعقاد قرارداد ۱۳۱۲ ش / ۱۹۳۳ م و تصرف بهترین زمینهای کشاورزی و املاک خالصه (دومی) تا جایی که روزنامههای فرانسوی او را جانور زمینخوار نامیدند و شاه نیز در جریان اشغال شمال کشور در مرداد ۱۳۲۰ / ۱۹۴۱، بیشتر نگران املاک خود بود تا نجات کشور، دستگیری بدون توضیح و غافلگیرانهی فیروز، وزیر مالیه در سال ۱۳۰۸ / ۱۹۲۹ به هنگام ترک اجتماعی عمومی و در کنار شاه و نظایر آن کارکردهایی را نشان میداد که جز چاپلوسان و بلهقربانگویان را به شاه نزدیک نمیکرد.
در بعد حقوقی و قضایی، جایگزینی قوانین غربی به جای قوانین مذهبی و تحدید تدریجی مرجعیت مذهبی در مورد مسائل شخصی نظیر ازدواج و طلاق، تهدید بالقوهای برای حفظ تشیع به عنوان یک نیروی مسلط اجتماعی به شمار میرفت. در این دوره روحانیون به تدریج و به طور نسبی از امر قضاوت کنار گذاشته شدند و با جانشین شدن حقوقدانان جدید، دادگستری دنیاپسند ایجاد شد. در تحولات این بخش علی اکبر داور نقش اساسی را بر عهده داشت. او به همراه تنی چند از قضات باسابقه و آشنا به قوانین شرعی مانند اخوی رییس دیوان تمیز و صدرالاشراف و کارشناسان آشنا به قوانین اروپایی مانند منصورالسلطنه عدل، متین دفتری، الکساندر آقایان و سروری در این تحولات مشارکت داشتند ضمن آنکه در جریان تنظیم قوانین از یک کارشناس خارجی نیز استفاده شد. علی اکبر داور که پس از ترمیم کابینهی مستوفی الممالک در ۱۸ بهمن ۱۳۰۵ به وزارت رسید، عدلیهی تهران و شهرستانها را منحل کرد و عدلیهی دنیاپسند یا جدید را در ۵ اردیبهشت ۱۳۰۶ با حضور شاه افتتاح کرد. او حقوقدانان دارای تحصیلات اروپایی را جایگزین روحانیون کرد و به گفتهی صدرالاشراف، عدلیه را از صورت آخوندی بیرون آورد. البته بیرون راندن یکبارهی روحانیون ممکن نبود، لذا برخی از آنان با تغییر لباس و معدودی با لباس روحانی همچنان مشغول کار شدند. داور علاوه براین با الهام از قوانین اروپایی تغییرات عمدهای در قانون ثبت اسناد و املاک به وجود آورد. برای اینکه کار نوشتهها و اسناد شرعی از محضر روحانیون گرفته شود قانون ثبت اسناد و املاک در مجلس تصویب شد و ادارهی ثبت اسناد و املاک تشکیل گردید. ولی در آن هنگام کسی نبود که دفتر معاملات را اداره کند و از آنجا که شرایط داشتن دفتر رسمی را روحانیون داشتد به ناچار دست به دامن آنها شدند. تدوین قوانین ترکیبی از فقه شیعه و قوانین رایج در کشورهای اروپایی بخش دیگری از تحول پدید آمده بود. با وجود این به دلیل حضور قوی فقه شیعه و روابط نسبتاً پایدار باقیمانده از گذشته و اعتراض متشرعان و برخی از روحانیون، سعی دولت بر این بود که چنین توجیه نماید که این قوانین با اسلام منافات ندارد. البته از سال ۱۳۱۰ ش به بعد بیاعتنایی به قوانین اسلامی بیشتر شد.
کارکرد دولت در بعد فرهنگی آموزشی نیز کاملاً زمینهها را برای خروج روحانیون از ارکان دولتی در این بخش فراهم نمود. برگزاری کنگرههای بینالمللی هنر و باستانشناسی ایران به منظور کشف آثار تمدن و فرهنگ ایران باستان، جشن هزارهی فردوسی با هدف باستانستایی، ایجاد دگرگونی در زبان فارسی با زدودن لغات عربی و وضع واژههای جدید از جمله در امور نظامی که در نهایت به دلیل فقدان معادل یا مضحک بودن برخی از کلمات معادل یا مهجور بودن آنها به نوعی لجامگسیختگی منجر شد و سپس تا تشکیل فرهنگستان در اوایل سال ۱۳۱۴ ممنوع گردید از جمله کارکردها و تحولات این بخش محسوب میشود. تغییر فرهنگ عمومی و جایگزینی فرهنگ باستانی و غربی و مبارزه با ارزشهای فرهنگ اسلامی نیز از ابعاد مهم تلاش رضاشاه برای ایجاد دگرگونی در ساختار فرهنگی جامعه بود.
در بعد آموزشی نیز تغییر محتوای دروس تحصیلی، جلوگیری از نفوذ روحانیون در آموزش و پرورش، تأسیس مدارس مختلط دخترانه و پسرانه، توسعهی مدارس خصوصی و بیگانه نظیر مدارس مسیونری و بهاییان و زرتشتیها و یهودیها و ارامنه، اعزام مجدد محصل به اروپا پس از وقفهای پنجاه ساله، تأسیس نهادهایی مانند پیشاهنگی و تربیت بدنی، ایجاد دانشسراهای عالی و مقدماتی، تأسیس دانشگاه تهران در سال ۱۳۱۳، تغییر مدرسهی سپهسالار که مهمترین حوزهی علمی تهران بود و مدتها آیتالله مدرس تولیت آن را بر عهده داشت به دانشکدهی معقول و منقول و ایجاد سازمان پرورش افکار به عنوان مهمترین ارگان تبلیغی رژیم رضاشاه، از جمله کارکردهای پهلوی اول به منظور تحول در ساختار آموزشی جامعه با جهتگیری سکولار و تجددگرایانه بود که نتیجهی آن کوتاه شدن و کوتاه کردن دست روحانیون از نقشهای فرهنگی آموزشیشان در گذشته بوده. دولت رضاشاه حتی از پشتوانههای اقتصادی کارکرد فرهنگی روحانیون نیز غافل نماند و با نظارت و کنترل دولت بر اوقاف، این نهاد را نیز در دست گرفت.
منابع و مآخذ:
– حسین مکی، تاریخ بیست ساله ایران، جلد ششم، چاپ اول، تهران، نشر ناشرف ۱۳۶۲٫
ـ حسن اعظام قدسی، خاطرات من یا روشن شدن تاریخ صد ساله، جلد دوم، بیجا، بینا، ۱۳۴۲٫
ـ علی وکیلی، داور و شرکت مرکزی، چاپ اول، تهران، چاپخانه اطاق بازرگانی تهران، ۱۳۴۳٫
ـ قاسم غنی، یادداشتهای دکتر قاسم غنی، به کوشش سیروس غنی، جلد چهارم، چاپ اول، تهران، زوار، ۱۳۶۷٫
ـ ابراهیم خواجهنوری، بازیگران عصر طلایی، تهران، جاویدان، ۱۳۵۷٫
ـ محسن صدر، خاطرات صدرالاشرف (محسن صدر)، چاپ اول، تهران، وحید، ۱۳۶۴٫
ـ قهرمان میرزا سالور، خاطرات عینالسلطنه (قهرمانمیرزا سالور)، جلد نهم، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، چاپ اول، تهران، اساطیر، ۱۳۷۹٫