مسلم بن عقیل و دو طفلانش!
مسلم بن عقیل نوه ابوطالب از قبیله بنی هاشم بود.
مسلم در زمان خلافت عمویش علی از جانب وی متصدی منصبهای نظامی در لشکر اسلام بود. در دوران حسن بن علی مسلم در خدمت او بود. سپس در زمان حسین بن علی وی به عنوان نماینده و برای بررسی اوضاع و گرفتن بیعت از مردم کوفه، عازم این شهر شد و توانست از ۱۸ هزار نفر بیعت بگیرد.
در میان این افراد میتوان به شخصیتهایی همچون «شبث بن ربعی» و «سلیمان بن صرد» و «مسیب بن نجبه» نام برد.با عوض شدن والی کوفه نعمان بن بشیر و سر کار آمدن ابن زیاد شرایط برای فعالیت مسلم سخت گردید و والی در صدد سرکوب فعالیتهای وی برآمد.
دوران اختفا
مسلم ابتدا مدتی در منزل مختار ثقفی اقامت نمود و سپس به منزل شریک ابن اعور رفت. از آنجا که شریک از بزرگان کوفه و بیمار بود ابن زیاد تصمیم گرفت برای عیادت به منزل وی بیاید. شریک و مسلم چنین برنامه ریزی کردند که مسلم در منزل پنهان شود و پس از ورود ابن زیاد هنگامی که شریک به او علامت داد، وی را بکشد. اما پس از ورود ابن زیاد و علامت شریک، مسلم از کشتن وی ابا نمود. پس از رفتن ابن زیاد وقتی علت را از وی پرسیدند گفت به یاد جملهای از محمد افتادم که در آن گفته بود مسلمان به ترور کسی را نمیکشد.
از آن جا که ابنزیاد، برای سرکوبی انقلابیون به دنبال رهبر این نهضت در کوفه یعنی مسلم میگشت، مسلم میبایست جای امن تر و مطمئن تری انتخاب میکرد. لیکن مقر و مخفیگاه خود را تغییر داد و به خانه هانی رفت.
وقتي که امام حسين عليهالسلام در کربلا شهيد شد، دو پسر بچه اسير از نوادگان جعفر طيار به نامهاي محمد و ابراهيم از لشکرگاه ابنزياد فرار کردند و به زني برخورد کرده و آب خواستند، و او پرسيد خودتان را معرفي کنيد و از کجا ميآييد؟ جواب دادند ما از اولاد جعفر طيار هستيم و از لشکرگاه ابنزياد فرار کردهايم.
آن زن گفت: شوهرم از سربازان ابنزياد است. ميترسم امشب بيايد و الا از شما پذيرايي ميکردم. طفلان گفتند اميدواريم نيايد و زن اجازه داده و وارد خانه شدند، برايشان طعام آورد، آنها گفتند که ما را نيازي به طعام نيست، براي ما سجادهاي بياور نمازمان را بخوانيم، بعد از نماز خوابيدند و بعد از ساعتي شوهر از لشکرگاه ابنزياد به خانه برگشت و از موضوع باخبر شده و به زنش گفت هر کس اين دو بچه را تحويل ابنزياد بدهد ده هزار درهم جايزه ميگيرد.
نصيحت و ممانعت زن تأثير نکرد تا اينکه شوهرش دو طفل را دستگير کرده و تحويل غلامش داد تا کنار فرات آنها را گردن بزند، او بعد از اطلاع از انتساب اين دو به حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم از قتل آنان امتناع کرده و فرار ميکند، همچنين پسرش هم اقدام به قتل دو طفل نکرده و پدرش را هم نصيحت ميکند که دستش را به چنين ظلمي آلوده نکند ولي مؤثر واقع نميشود.
وقتي که آن ملعون ميخواسته برادر بزرگتر يعني ابراهيم را به شهادت برساند به قاتل پيشنهاد ميکنند که ما را ببر در بازار به صورت برده بفروش و قيمت را خودت بردار. او جواب ميدهد من شما را ميکشم به بغضي که از پدرتان و اهل بيت محمد صلي الله عليه و آله و سلم دارم، و الا نيازي به قيمت و بهاي شما ندارم. در هر صورت ابراهيم را به شهادت رسانده و بدن مطهر او را در فرات مياندازد و آن بدن در روي آب بوده تا آن که بدن برادرش به او ملحق ميشود حرکت ميکنند. آن گاه سر هر دو را پيش ابنزياد ميآورد و او قاتل را به هلاکت ميرساند.