دلایل صلح امام حسن با معاویه
با توضیحى که ذیلا خواهد آمد و با توجه بدانچه گفته شد، براى امام حسن(ع)راهى جز پذیرفتن صلح و کناره گیرى از حکومت باقى نماند، و به همین جهت با شرایطى که در ذیل خواهید خواند، امام حسن(ع)پیشنهاد صلح را پذیرفت، و براى مدتى محدود حکومت را به معاویه واگذار فرمود.
با دقت در مواد صلحنامه براى هر خواننده بخوبى روشن مىشود که امام(ع)در این قرارداد هیچ گونه امتیازى به معاویه نداد…و حکومت او را به عنوان خلافت و زمامدارى بر مسلمانان به رسمیت نشناخته…، بلکه خلافت را حق مسلم خود دانسته، و بطلان ادعاى معاویه را در این باره به اثبات رسانده…
متن قرارداد و مواد صلحنامه
مخفى نماند که روایت کاملى که شامل تمامى مواد قرارداد و صلحنامه باشد ظاهرا به دست نیامده، و آنچه نقل شده و به طور پراکنده ومختلف در کتابها و روایات آمده، جمعا از پنجیا شش ماده تجاوز نمىکند…و بلکه در پارهاى از روایات مانند روایت طبرى آمده که معاویه کاغذ سفیدى را مهر و امضا کرد و براى امام(ع)فرستاد و نوشت هر چه مىخواهى در آن بنویس که مورد قبول من قرار خواهد گرفت (۱) …
اما در روایات دیگر به طور پراکنده موادى از قرارداد و صلحنامه ذکر شده که از آن جمله است:
۱٫حکومتبه معاویه واگذار مىشود بدین شرط که به کتاب خدا و سنت پیغمبر (۲) ص)و سیره خلفاى شایسته عمل کند. (۳)
۲٫پس از معاویه حکومت متعلق به حسن است (۴) و اگر براى او حادثهاى پیش آمد، متعلق به حسین (۵) .و معاویه حق ندارد کسى را به جانشینى خود انتخاب کند.
۳٫معاویه باید ناسزا به امیر المؤمنین و لعنتبر او را در نمازها ترک کند (۶) و على را جز به نیکى یاد ننماید. (۷) .مردم در هر گوشه از زمینهاى خدا-شام یا عراق یا یمن و یا حجاز-باید در امن و امان باشند و سیاهپوست و سرخپوست از امنیتبرخوردار باشند، و معاویه باید لغزشهاى آنان را نادیده بگیرد و هیچ کس را بر خطاهاى گذشتهاش مؤاخذه نکند، و مردم عراق را به کینههاى گذشته نگیرد (۸) .اصحاب على در هر نقطهاى که هستند در امن و امان باشند، و کسى از شیعیان على مورد آزار واقع نشوند، و یاران على بر جان و مال و ناموس و فرزندانشان بیمناک نباشند، و کسى ایشان را تعقیب نکند و صدمهاى بر آنان وارد نسازد و حق هر حقدارى بدو برسد و هر آنچه در دست اصحاب على است از آنان بازگرفته نشود. (۹) به قصد جان حسن بن على و برادرش حسین و هیچ یک از اهل بیت رسول خدا(ص)توطئهاى در نهان و آشکار نشود، و در هیچ یک از سرزمینهاى اسلام، ارعاب و تهدیدى نسبتبه آنان انجام نگیرد. (۱۰)
۵٫معاویه نه حق دارد خود را امیر المؤمنین بنامد، و نه اینکه شهادتى نزد حسن بن على اقامه کند… (۱۱) در اینجا ماده دیگرى نیز در برخى از روایات ذکر شده به این مضمون: بیت المال کوفه که موجودى آن پنج میلیون درهم است مستثنى است و تسلیم حکومت نمىشود، و معاویه باید هر سال دو میلیون درهم براى حسن بفرستد، و بنى هاشم را از بخششها و هدیهها بر بنى امیه امتیاز دهد، و یک میلیون درهم در میان بازماندگان شهدایى که در رکاب امیر المؤمنین در جنگهاى جمل و صفین کشته شدهاند، تقسیم کند، و اینها همه باید از محل خراج دارابجرد (۱۲) تادیه شود. (۱۳)
اما برخى از نویسندگان در صحت آن تردید کرده و آن را ساخته و پرداخته دست امویان و عباسیان دانستهاند که پیوسته در صدد ضربهزدن به مقام و شخصیتخاندان رسول خدا(ص)و بخصوص امام حسن(ع)بودند که فرزندانش پیوسته در برابر عباسیان قیام مىکردند و مزاحم حکومت آنان بودند، و وجود چنین مادهاى را در قرارداد صلح مخالف شان و مقام امام حسن(ع)مىدانند (۱۴) ، و الله اعلم.به هر صورت از ابن قتیبه نقل شده است که در پایان قرارداد، عبد الله بن عامر-فرستاده معاویه-قیود و شروط حسن(ع)را به همان صورتى که آن حضرت بدو گفته بود براى معاویه نوشت و فرستاد، و معاویه همه آنها را به خط خود در ورقهاى نوشت و مهر کرد، و پیمانهاى مؤکد و سوگندهاى شدید بر آن افزود، و همه سران شام را بر آن گواه گرفت، و آن را براى نماینده خودعبد الله فرستاد و او آن را به حسن(ع)تسلیم کرد. (۱۵)
دیگر مورخان، جملهاى را که معاویه در پایان قرارداد نوشته و با خدا بر وفاى بدان، عهد و میثاق بسته، چنین آوردهاند: «به عهد و میثاق خدایى و به هر آنچه خداوند مردم را بر وفاى بدان مجبور ساخته، در ذمه معاویة بن ابى سفیان است که به مواد این قرارداد عمل کند». (۱۶)
و این قرارداد بنا بر صحیحترین روایات، در نیمه جمادى الاولى سال ۴۱ هجرى به امضا رسید. (۱۷)
روایات دیگرى از امام حسن(ع)در انگیزه صلح
۱٫شیخ صدوق(ره)در کتاب علل الشرایع به سند خود از ابى سعید عقیصا روایت کرده که وقتى به نزد امام حسن(ع)رفت و به آن حضرت عرض کرد: اى فرزند رسول خدا چرا با اینکه مىدانستى حق با شماستبا معاویه گمراه و ستمگر صلح کردى؟
امام(ع)در پاسخ فرمود: «یا ابا سعید الستحجة الله تعالى ذکره على خلقه، و اماما علیهم بعد ابی علیه السلام؟قلت: بلى!
قال: الست الذى قال رسول الله(ص)لی و لاخى: الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا؟ قلت: بلى!
قال: فانا اذن امام لو قمت و انا امام اذا قعدت یا با سعید علة مصالحتی لمعاویة علة مصالحة رسول الله(ص)لبنی ضمرة و بنی اشجع، و لاهل مکة حین انصرف من الحدیبیة، اولئک کفار بالتنزیل و معاویة و اصحابه کفار بالتاویل، یا با سعید اذا کنت اماما من قبل الله تعالى ذکره لم یجب ان یسفه رایی فیما اتیته من مهادنة او محاربة، و ان کان وجه الحکمة فیما اتیته ملتبسا.
الا ترى الخضر(ع)لما خرق السفینة و قتل الغلام و اقام الجدار سخط موسى(ع)فعله، لاشتباه وجه الحکمة علیه حتى اخبره فرضی، هکذا انا سخطتم علی بجهلکم بوجه الحکمة فیه، و لولا ما اتیت لما ترک من شیعتنا على وجه الارض احد الا قتل» (۱۸)
(اى ابا سعید آیا من حجتخداى تعالى بر خلق او و امام و رهبر آنها پس از پدرم(ع) نیستم!گفتم: چرا!
فرمود: آیا من نیستم که رسول خدا(ص)درباره من و برادرم حسین فرمود: «حسن و حسین(ع)هر دو امام هستند، چه قیام کنند و چه قعود؟گفتم: چرا!
فرمود: پس من اکنون امام و رهبرم چه قیام کنم و چه نکنم.اى ابا سعید علت مصالحه من با معاویه همان علت مصالحهاى است که رسول خدا(ص)با بنى ضمرة و بنى اشجع و مردم مکه در بازگشت از حدیبیة کرد، آنان کافر بودند به تنزیل(و ظاهر صریح آیات) قرآن، و معاویه و اصحاب او کافرند به تاویل(و باطن آیات)قرآن، اى ابا سعید وقتى من از جانب خداى تعالى امام هستم نمىتوان مرا در کارى که کردهام چه صلحو چه جنگ تخطئه کرد، اگر چه سر کارى که کردهام براى دیگران روشن و آشکار نباشد.
آیا خضر را ندیدى که وقتى آن کشتى را سوراخ کرد، و آن پسر را کشت، و آن دیوار را بر پا داشت، کار او مورد اعتراض موسى(ع)قرار گرفت چون سر آن را نمىدانست، تا وقتى که علت را به او گفت راضى گشت، و همین گونه است کار من که شما به خاطر اینکه سر کار ما را نمىدانید مرا هدف اعتراض قرار دادهاید، در صورتى که اگر این کار را نمىکردم احدى از شیعیان ما بر روى زمین باقى نمىماند، و همه را مىکشتند.)
و نظیر همین علت در روایت دیگرى نیز که طبرسى(ره)در احتجاج (۱۹) از آن حضرت نقل کرده، آمده است.
۲٫زید بن وهب جهنى گوید: هنگامى که امام حسن را خنجر زدند و در مدائن بسترى و دردمند بود، به نزد آن حضرت رفته و گفتم: چه تصمیمى دارى که مردم متحیر و سرگرداناند؟حضرت در پاسخ من چنین فرمود:
«ارى و الله معاویة خیرا لی من هؤلاء.یزعمون انهم لی شیعة ابتغوا قتلی و انتهبوا ثقلی، و اخذوا مالی، و الله لان آخذ من معاویة عهدا احقن به دمی و آمن به فی اهلی خیر من ان یقتلونی فتضیع اهل بیتی و اهلی، و الله لو قاتلت معاویة لاخذوا بعنقی حتى یدفعونی الیه سلما.
فو الله لان اسالمه و انا عزیز خیر من ان یقتلنی و انا اسیره او یمن علی فتکون سبة على بنی هاشم الى آخر الدهر، و معاویة لا یزال یمن بها و عقبه على الحی منا و المیت…» (۲۰)
(من به خدا معاویه را براى خودم بهتر از اینان مىدانم که خیال مىکنندشیعه من هستند و نقشه قتل مرا مىکشند، و اثاثیه مرا غارت کرده و مالم را مىبرند، به خدا سوگند اگر من از معاویه پیمانى بگیرم که خونم را حفظ کنم و در میان خاندانم در امان باشم، بهتر است از اینکه اینان مرا بکشند و خانواده و خاندانم تباه گردند، به خدا سوگند اگر با معاویه بجنگم هم اینان(که ادعاى شیعهگرى مرا مىکنند)گردنم را گرفته و تسلیم معاویهام خواهند کرد.
به خدا سوگند اگر من با او مسالمت کنم در حالى که عزیز و محترم هستم، بهتر است که مرا بکشد در حالى که اسیر او باشم و یا بر من منت نهاده(و آزادم کند)و تا روز قیامت ننگى براى بنى هاشم باشد، و پیوسته معاویه و دودمانش بر زنده و مرده ما نتبگذارند.)
۳٫سلیم بن قیس هلالى روایت کرده که چون معاویه به کوفه آمد، امام حسن(ع)در حضور او برخاسته و بر فراز منبر رفت، و پس از حمد و ثناى الهى فرمود:
(اى مردم معاویه چنین پنداشته که من او را شایسته خلافت مىدانم و خود را شایسته نمىدانم، ولى معاویه دروغ پنداشته، من از هر کس نسبتبه مردم و رهبرى آنها شایستهترم هم در کتاب خدا و هم از زبان پیغمبر خدا، سوگند به خدا مىخورم که اگر مردم با من بیعت مىکردند و فرمانبرداریم کرده و یاریم مىنمودند، آسمان باران خود را به ایشان مىداد، و زمینبرکتخود را، و تو اى معاویه هیچ گاه در حکومت طمع نمىکردى، در صورتى که پیغمبر خدا(ص)فرمود: هیچ گاه مردى-با اینکه داناتر از او در میان مردم باشد-سرپرستى ملتى را به عهده نمىگیرد جز آنکه کار آنها رو به پستى گراید تا آنجا که به آیین گوسالهپرستى باز گردند.)
۴٫علامه قندوزى از علماى اهل سنت در کتاب ینابیع المودة از آن حضرت روایت کرده که درباره علت صلح با معاویه سخنرانى کرده، چنین فرمود:
«ایها الناس قد علمتم ان الله جل ذکره و عز اسمه هداکم بجدى و انقذ کم من الضلالة، و خلصکم من الجهالة، و اعزکم به بعد الذلة، و کثرکم به بعد القلة، و ان معاویة نازعنى حقا هولى دونه، فنظرت لصلاح الامة و قطع الفتنة و قد کنتم بایعتمونى على ان تسالموا من سالمنى و تحاربوا من حاربنى، فرایت ان اسالم معاویة و اضع الحرب بینى و بینه، و قد صالحته و رایت ان حقن الدماء خیر من سفکها و لم ارد بذلک الا صلاحکم و بقائکم«و ان ادری لعله فتنة لکم و متاع الى حین» (۲۲)
(اى مردم بخوبى دانستهاید که خداى بزرگ شما را به وسیله جد من(ص)هدایت فرمود، و از گمراهى نجات داد، و از نادانى و جهالت رهانید، و پس از خوارى عزیزتان کرد و بعد از قلت و کمى عددتان بسیار کرد، و همانا معاویه درباره حقى که مخصوص به من ستبا من به منازعه برخاسته و من صلاح امت و قطع فتنه را در نظر گرفتم و شما هم با من بیعت کردید تا با هر کس که من مسالمت کردم مسالمت کنید، و با هر کس جنگیدم بجنگید، و من چنان دیدم که با معاویه به مسالمت رفتار کنم و آتش بس برقرار سازم و با او مصالحه کنم، و چنان دیدم که جلوگیرى از خونریزى بهتر است، و منظورى از این کار جز خیرخواهى و بقاى شما ندارم«و اگر چه من مىدانم شاید براى شما آزمایش و بهرهاى است تا مدتى معین.)