جنگ خيبر
سال ششم هجرت بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله عازم خيبر شد تا آخرين لانه فساد يهوديان را فتح كند و مسلمانان را از شر نقشه هاى شومشان برهاند.
يهوديان خيبر هيچ گمان نمى بردند كه پيامبر صلى الله عليه و آله به جنگ آنان بيايد؛ چرا كه حصارهاى بسيار بلند و اسلحه فراوان و عده بسيار داشتند. هر روز ده هزار جنگجو بيرون مى آمدند و صف مى كشيدند و مى گفتند: محمد با ما جنگ خواهد كرد؟ هرگز! يهوديانى هم كه در مدينه بودند هنگامى كه با پيامبر صلى الله عليه و آله براى جنگ خيبر آماده مى شدند مى گفتند: خيبر بسيار استوارتر از آن است كه شما آن را فتح كنيد.
اگر دژهاى خيبر و مردان آن را ببينيد، پيش از رسيدن به آن باز خواهيد گشت . خيبر دژهاى مرتفع بر قله هاى كوهها و آب فراوان و دايمى دارد. در خيبر هزار زره پوش هستند؛ اگر يارى آنها نبود، قبيله اسد و غطفان نمى توانستند جلوى هجوم اعراب را بگيرند؛ شما هرگز نمى توانيد خيبر را بگيريد. اما ياران پيامبر صلى الله عليه و آله مى گفتند: خداوند به رسول خود وعده فرموده كه خيبر را به غنيمت خواهد گرفت .
پيامبر به سود يهود خيبر بيرون رفت تا آنكه شبانگاهى كنار دژهاى ايشان فرود آمد، اتفاقا آن شبى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله به منطقه خيبر فرود آمد يهوديان بر نخواستند و خروسى هم آوايى سر نداد تا اينكه آفتاب طلوع كرد. يهوديان حصارهاى خود را بدون توجه گشودند و در حالى كه بيل و ماله و تيشه همراه داشتند، براى كار روزانه بيرون آمدند و چون متوجه شدند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در ميدانى در آنجا فرود آمده اند، فرياد كشيدند: محمد و لشكر! و وحشت زده گريختند و وارد حصارهاى خود شدند. پيامبر صلى الله عليه و آله شروع به تكبير گفتن فرمود و مى گفت : خيبر خراب شد. پيامبر صلى الله عليه و آله در منطقه اى به نام رجيع اردو زد و هر روز سپاه را براى جنگ با خيبريان گسيل مى داشت و برخى از دژهاى يهوديان را با بر جا گذاردن عده اى زخمى فتح مى كرد. لشكريان اسلام چون به حصار ناعم رسيدند، دفاع يهوديان در آنجا سخت تر بود. پيامبر صلى الله عليه و آله براى فتح اين دژ نخست از مهاجرين و انصار به فرماندهى ابوبكر و عمر استفاده كرد، اما بدون آنكه كارى از پيش ببرند، به جايگاه خود باز گشتند.
چون پيامبر صلى الله عليه و آله چنين ديدند، فرمودند: فردا پرچم را به دست كسى خواهم داد كه خداوند فتح و پيروزى را بر دست او خواهد داد؛ مردى كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش نيز او را دوست مى دارند. ياران شب را به صبح رساندند، در حالى كه در اين فكر بودند كه پرچم فتح سر انجام به چه كسى واگذار مى گردد.
چون صبح شد، پيامبر صلى الله عليه و آله على بن ابى طالب عليه السلام را خواست . گفتند: يا رسول الله ، او از درد چشم مى نالد. فرمود: او را حاضر كنيد. چون على عليه السلام حاضر شد، پيامبر صلى الله عليه و آله مقدارى از آب دهان بر دو چشم او ماليد و برايش دعا كرد. چشمان امير مؤ منان عليه السلام به بركت آب دهان پيامبر و دعاى آن حضرت شفا يافت .
آنگاه رسول خدا پرچم را به على عليه السلام دادند و براى او و يارانش دعا فرمودند كه پيروز شوند.
نخستين كسى كه از يهوديان همراه با كاروان خود بر مسلمانان حمله كرد، حارث ، برادر مرحب بود. مسلمانان پا به فرار گذاشتند؛ ولى على عليه السلام به تنهايى پايدارى فرمود و ضرباتى به يكديگر زدند و سرانجام حارث به ضربت شمشير امير مؤ منان كشته شد.
ياران حارث به سوى حصار گريختند و وارد آن شدند و در را بستند. در اين هنگام مرحب بيرون آمد و اين رجز را خواند: در و ديوار خيبر مى داند كه من مرحب هستم ؛ سراپا سلاح و پهلوان كار آزموده ؛ غالبا ضربه مى زنم و گاهى هم ضربه مى خورم .
على پيش آمد و رجزى در برابر او سرود و چنين گفت : من همان كسى هستم كه مادرم مرا حيدر خوانده ؛ مرد دلاور و شير بيشه ها. بازوان قوى و گردن نيرومند دارم و در ميدان نبرد همانند شير بيشه صاحب منظرى مهيب هستم .
رجزهاى دو قهرمان پايان پذيرفت . صداى ضربات شمشير و نيزه هاى دو قهرمان اسلام و يهود وحشت عجيبى در دل ناظران به وجود آورد. ناگهان شمشير برنده و كوبنده قهرمان اسلام بر فرق مرحب فرود آمد و سپر و كلاه خود و سنگ و سر را تا دندان دو نيم ساخت . اين ضربت آن چنان سهمگين بود كه برخى از دلاوران يهود كه پشت سر مرحب ايستاده بودند، پا به فرار گذارده ، به دژ پناهنده شدند. على عليه السلام يهوديان فرارى را تا در حصار تعقيب كرد و در اين كشمكش ، يك نفر از جنگجويان يهود با شمشير بر سپر على عليه السلام زد و سپر از دست وى افتاد. على فورا متوجه در گرديد و آن را از جاى خود كند و تا پايان كارزار به جاى سپر به كار برد. پس از آنكه آن را بر روى زمين افكند، هشت تن از نيرومندترين سربازان اسلام از جمله ابو رافع سعى كردند آن را از اين رو به آن رو كنند! نتوانستند! در نتيجه قلعه اى كه مسلمانان ده روز پشت آن معطل مانده بودند، در مدت كوتاهى گشوده شد.
ابن ابى الدنيا گويد: از امير مؤ منان على عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: در جنگ خيبر 25 زخم بر من وارد شد؛ پس نزد پيامبر خدا صلى الله عليه و آله آمدم و چون مرا چنين ديد گريه اش گرفت و مقدراى از اشك دو چشمش گرفته ، بر جراحتها كشيد و در دم آرام گرفتم .