معتزله و اشاعره
مـسـلمـيـن هـمـانـطـور كـه از نـظـر فـقـهـى و آنـچـه مـربـوط اسـت بـه فـروع ديـن و مـسـائل عـمـلى ، مـذاهـب و روشـهـاى مـختلفى پيدا كردند و از اين جهت به فرقه هاى مختلف تـقـسـيـم شـدند: جعفرى ، زيدى ، حنفى ، شافعى ، مالكى ، حنبلى ، و هر فرقه اى فقهى مخصوص به خود دارد، از نظر مسائل اعتقادى و چيزهايى كه مربوط است به ايمان و اعتقاد مـسـلمـانـان نـيـز فـرقـه شـدنـد و هـر فـرقـه اى مـبـانـى و اصـول اعـتـقـادى مـخـصـوص بـه خـود دارد. اهم مذاهب كلامى عبارت است از: شيعه ، معتزله ، اشاعره ، مرجئه .
ايـنـجـا مـمـكـن اسـت پـرسـشـى پـيـش آيـد و اظـهـار تـاءسـف شـود كـه چـرا مـسـلمـيـن در مـسائل كلامى و مسائل فقهى اين اندازه فرقه فرقه شدند و وحدت كلامى و فقهى خود را از دسـت دادنـد؟ اخـتـلاف در مـسـائل كـلامـى سبب مى گردد كه مسلمين در بينش اسلامى وحدت نـداشـتـه بـاشـنـد و اخـتـلاف در مـسـائل فـقـهـى مـوجـب مـى شـود كـه عمل مسلمين نيز يكنواختى خود را از دست بدهد.
ايـن سـؤ ال و هـم ايـن تـاءسـف بـجـا اسـت ، امـا لازم اسـت بـه دو نـكـتـه اشـاره شـود. نكته اول ايـن اسـت كـه اخـتـلاف مـسـلمـين در مسائل كلامى و فقهى نه به آن اندازه است كه پايه وحـدت بـيـنـش اعـتـقـادى و روش عـلمـى آنـهـا را بـه كـلى مـتزلزل كند، مشتركات اعتقادى و عملى آنها آن اندازه زياد كه مفترقات آنها كمتر مى تواند ضربه اساسى وارد نمايد.
نـكـتـه دوم ايـن اسـت كـه اخـتـلاف فـكرى و نظرى در جامعه ها با همه وحدتها و اتفاقها در اصول فكرى ، لابد منه است ، و تا آنجا كه مبنا و ريشه اختلافات ، طرز استنباطها باشد نـه غـرضـها، مفيد هم هست يعنى موجب تحرك و تجسس و بحث و كاوش و پيشرفت است . آرى آنـجـا كه اختلافات با تعصبات و جانبداريها و گرايشهاى بى منطق احساساتى توام مى گـردد و مـسـاعـى افـراد بـجـاى اينكه صرف در اصلاح روش خود بشود صرف تحقير و تهمت و افترا به رقيب مى شود موجب بدبختى است .
عـلمـاى اسـلام بـا بيانات مبسوط و مستدل نظريه وهابيان را رد كرده اند. توحيد صفاتى همان است كه مورد اختلاف معتزله و اشاعره است .
اشاعره ، منكر توحيد صفاتى
اشـاعـره ، مـنـكـر تـوحـيـد صـفاتى مى باشند و معتزله طرفدار. توحيد افعالى نيز مورد اختلاف معتزله و اشاعره است ، با اين تفاوت كه در اينجا كار برعكس است ، يعنى اشاعره طـرفـدار تـوحـيـد افـعـالى و مـعـتـزله مـنـكـر آن مـى بـاشـد. ايـنـكـه مـعـتـزله خـود را اهل التوحيد مى خوانند و توحيد را يكى از اصول پنجگانه خويش مى شمارند، مقصودشان تـوحـيـد صـفـاتـى اسـت نـه توحيد ذاتى يا توحيد در عبارت (زيرا اين دو قسم از توحيد محل خلاف نيست ) و نه توحيد افعالى ، زيرا اولا معتزله منكر توحيد افعالى مى باشند و ثـانـيـا عـقـيـده خـويـش را در مـورد تـوحـيـد افـعـالى تـحـت عـنـوان ((اصـل عـدل )) كـه اصل دوم از اصول پنجگانه آنها است بيان مى كنند. اشاعره و معتزله در بـاب تـوحـيـد صـفـاتـى و تـوحيد افعالى سخت در دو قطب مخالف قرار گرفته اند. معتزله طرفدار توحيد صفاتى و منكر توحيد افعالى مى باشند و اشاعره بالعكس ، و هر كـدام اسـتـدلالهـايـى در ايـن زمـيـنـه آورده انـد. مـا در فصل مربوط، عقيده خاص شيعه را درباره اين دو قسم توحيد بيان خواهيم كرد.
اصـل عدل
واضـح اسـت كـه هـيـچ فـرقـه اى از فـرق اسـلامـى مـنـكـر عـدل بـه عـنـوان يـك صـفـت از صـفـات الهـى نـيـسـت . احـدى نـگـفـتـه كـه خـدا عـادل نـيـست . اختلاف معتزله با مخالفانشان (يعنى اشاعره ) در تفسير و توجيهى است كه دربـاره عـدل مـى كـنند. اشاعره ، عدل را به گونه اى تفسير مى كنند كه چنين تفسيرى از نظر معتزله مساوى است با انكار عدل ، والا اشاعره هرگز حاضر نيستند كه منكر و مخالف عدل خوانده شوند.
عـقـيـده مـعـتـزله دربـاره ((عـدل )) ايـن اسـت كـه بـرخـى كـارهـا فـى حـد ذاتـه عـدل است و برخى كارها فى حد ذاته ظلم است ، مثلا پاداش دادن به مطيع و كيفر دادن به عاصى فى حد ذاته عدل است و ((خدا عادل است )) يعنى مطيع پاداش مى دهد و به عاصى كـيـفـر، و مـحال است كه بر ضد اين عمل كند. كيفر دادن به مطيع و پاداش دادن به عاصى فـى حـد ذاتـه ظـلم اسـت و محال است كه خدا مرتكب آن گردد. همچنين مجبور ساختن بنده به مـعصيت و يا مسلوب القدره خلق كردن او و آنگاه خلق معصيت به دست او و آنگاه كيفر دادن او ظـلم اسـت و هـرگـز خـدا ظـلم مى كند، ظلم بر خدا قبيح است و جايز نيست و بر ضد شؤ ون خدائى او است .
اشـاعـره مـعـتـقـدنـد هـيـچ كـارى فـى ذاتـه عـدل و يـا ظـلم نـيـسـت ، آنـچـه خـدا بكند عين عدل است
ولى اشـاعـره معتقدند هيچ كارى فى ذاته عدل نيست ، و هيچ كارى فى حد ذاته ظلم نيست ، آنچه خدا بكند عين عدل است . فرضا خداوند به مطيعان كيفر بدهد و به عاصيان پاداش ، عـيـن عدل است . همچنين اگر خداوند بندگانرا مسلوب القدره خلق كند و آنگاه معصيت را به دست آنها جارى سازد و بعد هم آنها را عقاب كند، فى حد ذاته ظلم نيست ، اگر فرض كنيم خداوند چنين كند باز عين عدل است ((آنچه آن خسرو كند شيرين بود)). معتزله به همين جهت كه طرفدار عدلند، منكر توحيد در افعالند، مى گويند لازمه توحيد افعالى اين است كه بـشـر خـود خـالق افـعـال خـود نـبـاشـد، بـلكـه خـدا خـالق افـعـال او بـاشـد، و چون مى دانيم بشر در آخرت از طرف خداوند پاداش و كيفر مى گيرد پـس اگـر خـداونـد خـالق افـعـال بـشـر بـاشـد و در عـيـن حـال بـه آنـهـا پـاداش و كيفر براى كارهايى بدهد كه خود نكرده اند بلكه خود خدا كرده اسـت ، ظـلم اسـت و بـرضـد عـدل الهـى اسـت . مـعـتـزله تـوحـيـد افـعـالى را بـرضـد اصل عدل مى دانند.
از ايـنـرو مـعـتـزله دربـاره انـسـان بـه اصـل آزادى و اخـتيار قائلند و سخت از آن دفاع مى نـمـايـنـد، بـرخـلاف اشـاعـره كـه مـنـكـر آزادى و اخـتـيـار بـشـرنـد. مـعـتـزله بـه دنـبـال طـرح اصـل عـدل كـه بـه مـعـنـى ايـن اسـت كـه بـرخـى افـعـال فـى حـد ذاتـهـا عـدلنـد و بـرخـى فـى حـد ذاتـهـا ظـلم ، و عـقـل حـكـم مـى كـنـد كـه عـدل نـيـك است و بايد انجام داد و ظلم بد است و نبايد انجام داد يك اصـل كـلى ديـگـر طـرح كـردنـد كـه دامـنـه وسـيـعـتـرى دارد و آن اصل حسن و قبح ذاتى افعالى است . مثلا راستى ، امانت ، عفت ، تقوا ذاتا نيك است ، و دروغ ، خـيـانـت ، و فـحـشـاء، لاابـاليـگـرى ذاتـا بـد اسـت . پـس افـعـال در ذات خـود و قـبـل از آنـكـه خـدا دربـاره آنها حكمى بياورد داراى حسن ذاتى خود و قـبـل از آنـكـه خدا درباره آنها حكمى بياورد داراى حسن ذاتى و يا قبح ذاتى مى باشند. از ايـنـجـا بـه اصـل ديـگـرى دربـاره عـقـل انـسـان رسـيـدنـد، و آن ايـنـكـه : عـقـل انسان در ادراك حسن و قبح اشياء استقلال دارد، يعنى قطع نظر از بيان شارع نيز مى تواند حسن قبح برخى كارها را درك كند. اشاعره با اين نيز مخالف بودند.
مـسـاءله حـسـن و قـبـح ذاتـى و عـقـلى كـه مـعـتـزله طرفدار و اشاعره منكر بودند، بسيارى مسائل ديگر را به دنبال خود آورد كه برخى به الهيات مربوط بود و برخى به انسان ، از قبيل اينكه آيا كارهاى خداوند و به عبارت جامعتر، خلقت و آفرينش اشياء هدف و غرض دارد يـا نـه ؟ مـعـتـزله گـفـتـنـد اگـر هـدف و غرضى در كار نباشد ((قبيح )) است و عقلا مـحـال اسـت . تـكليف مالايطاق چطور؟ آيا ممكن است خداوند بنده اى را به كارى مكلف سازد كـه فـوق طـاقـت او اسـت ؟ مـعـتـزله ايـن را نـيـز قـبـيـح و محال دانستند. آيا مؤ من قدرت بر كفر دارد يا نه ؟ و آيا كافر قدرت بر ايمان دارد يا نه ؟ پاسخ معتزله به همه اينها مثبت است ، زيرا اگر مؤ من قدرت بر كفر و كافر قدرت بر ايـمـان نـداشـتـه بـاشـد پـاداش و كـيـفـر آنـهـا قـبـيـح اسـت . اشـاعـره در هـمـه ايـن مسائل به نقطه مخالف معتزله نظر دادند.
وعد و وعيد
وعد به معنى نويد پاداش است و وعيد به معنى تهديد به كيفر است . عقيده معتزله اين است كـه هـمـانـطـورى كـه خـداونـد در نـويـدهـا و پاداشها به حكم ان الله لايخلف الميعاد وعده خلافى نمى كند بلكه محال است خلف وعده نمايد (اين جهت مورد اتفاق و اجماع مسلمين است ) هـمـچـنـيـن در زمـينه كيفرها نيز تخلف نمى كند. عليهذا تمام وعيدهايى كه در مورد فساق و فـجـار شـده اسـت كـه مـثـلا ظـالم چنين عذاب مى كشد، و دروغگو چنان ، و شرابخوار چنان ، بـدون تـخـلف عـمـلى خواهد شد، مگر آنكه قبلا در دنيا توبه كرده باشند. عليهذا مغفرت بـدون تـوبـه مـحـال است . معتزله معتقدند كه مغفرت بدون توبه مستلزم خلف وعيد است و خلف وعيد مانند خلف وعده قبيح و محال است . عليهذا عقيده خاص معتزله در مورد وعد و وعيدها بـه مـسـاءله مـغـفـرت مـربـوط مـى شـود و از عقيده آنها در مورد حسن و قبح عقلى ناشى مى گردد.
منزله بين المنزلتين
اعـتـقـاد مـعـتـزله بـه اصـل مـنـزله بـيـن المـنـزلتـيـن بـه دنـبـال دو عـقـيده متضاد بود كه قبلا در جهان اسلام راجع به كفر و ايمان فساق پديد آمد. بـراى اوليـن بـار ((خوارج )) اين عقيده را اظهار كردند كه ارتكاب گناه كبيره بر ضد ايـمـان اسـت يـعـنى مساوى با كفر است پس مرتكب گناه كبيره كافر است . چنانكه مى دانيم خـوارج در اثـر حـادثـه ((حـكـمـيـت )) در جـنـگ صـفـيـن پـديـد آمـدنـد و ظـهورشان در نيمه اول قـرن اول هجرى ، يعنى در حدود سال 37 هجرى مقارن با خلافت اميرالمؤ منين على (ع ) بوده است .
در نـهـج البلاغه آمده است كه امير المومنين با آنها درباره اين مساءله مباحثه كرد و با ادله متقنى نظريه آنها را باطل ساخت .
خـوارج ، بـعـد از حـضـرت امـيـر نـيـز بـر ضـد خـلفـاى زمـان ، و اهـل امـر بـه مـعـروف و نـهـى از مـنـكر و اهل تكفير و تفسيق بودند. چون غالب خلفا مرتكب گـنـاهـان كبيره مى شدند طبعا خوارج آنها را كافر مى دانستند و به همين جهت خوارج همواره در قطب مخالف سياستهاى حاكم قرار داشتند.
گـروه ديـگرى به وجود آمدند (يا آنها را سياستها به وجود آوردند) كه به نام ((مرجئه )) خـوانـده مـى شـدنـد. مـرجـئه از لحـاظ ارزش تـاءثـيـر گـنـاه در نـقـطـه مـقـابـل خـوارج قـرار داشـتـنـد، آنها مى گفتند اساس كار اين است كه انسان از نظر عقيده و ايـمـان كـه مـربوط به قلب است مسلمان باشد، اگر ايمان كه امر قلبى است درست بود، مـانـعـى نـدارد كـه عـمـل انـسـان فـاسـد بـاشـد، ايـمـان ، كـفـاره عمل بد است .
راءى و عـقـيـده مـرجـئه بـه نـفع دستگاه حاكم بود، يعنى موجب مى شد كه مردم اهميت زيادى بـراى فـسـق و فـجـورهـاى آنـهـا قـائل نـشـونـد و آنـهـا را بـا هـمـه تـبـهـكـاريـهـا اهـل بـهـشـت بدانند. مرجئه صريحا مى گفتند ((پيشوا هر چند گناه كند مقامش باقى است و اطـاعـتـش واجـب اسـت و نـمـاز پـشـت سـر او صـحـيـح اسـت )) بـه هـمـيـن دليـل خـلفـاى جـور از مـرجـئه حمايت مى كردند. مرجئه مى گفتند فسق و گناه هر چند كبيره باشد مضر به ايمان
نيست ، پس مرتكب كبيره مؤ من است نه كافر.
مـعـتزله عقيده ميانه اى ابراز داشتند، گفتند مرتكب كبيره نه مؤ من است و نه كافر، برزخ ميان آن دو است . معتزله نام اين مرحله ميانه را ((منزله بين المنزلتين )) گذاشتند.
گـويـنـد اول كـسـى كـه ايـن عـقـيـده را ابـراز كـرد و اصـل بـن عـطـاء شـاگـرد حـسـن بـصـرى بـود. روزى واصـل در مـحـضـر اسـتـادش نـشـسـتـه بـود كـه همين مساءله مورد اختلاف خوارج و مرجئه را پـرسـيـدنـد. پـيـش از ايـنـكـه حـسـن جـوابـى بـدهـد واصـل گـفـت : بـه عـقـيـده مـن اهـل كـبائر فاسقند نه كافر. بعد از جمعيت جدا شد – و به قولى حسن بصرى او را اخراج كـرد و كـنـاره گرفت و به تبليغ عقيده خود پرداخت . شاگرد و برادر زنش عمروبن عبيد نـيـز بـه او مـلحـق شـد. ايـنـجـا بـود كـه حـسـن گـفـت ((اعـتـزل غـنـا)) يـعـنـى واصـل از مـا جـدا شـد. و بـه قـولى مـردم گـفـتـنـد: ((اعـتـزلا قـول الامـه )) يـعـنـى واصـل و عـمـروبـن عـبـيـد از قـول هـمـه امـت جـدا شـدنـد و قول سومى اختراع كردند. امر به معروف و نهى از منكر