زندگی نامه نویسنده تفسیر المیزان
علاّمه طباطبايي رحمه الله در آخرين روز ماه ذيحجّه سال 1321 هـ.ق(مقارن با سال 1281 هجري شمسي) در شاد آباد تبريز متولّد شد. ستارهاي درخشان در آسمان سلسله جليلالقدر سادات طباطبايي تبريز هويدا شد و خداوند به سيّد محمّد قاضي طباطبايي فرزند پسري هديه داد كه نامش را سيّد محمّد حسين گذاشت؛ حكيم عارفي كه بعدها بسياري از انسانها، از چشمه جوشان حكمت و معرفتش جرعهاي جانبخش نوشيدند. هنوز پنج سال از عمر سيّد محمّد حسين نگذشته بود كه مادرش را از دست داد. پدر سعي كرد غم مادر را از دل محمّد حسين و ديگر فرزند كوچكترش محمّد حسن، بزدايد، ولي نميدانست كه چهار سال بعد، درگذشت خود او، غم فرزندان را دو چندان خواهد كرد.
اجداد علاّمه طباطبايي رحمه الله از طرف پدر از اولاد حضرت امام حسن مجتبي عليه السّلام و از اولاد ابراهيم بن اسماعيل ديباج هستند و از طرف مادر اولاد حضرت امام حسين عليه السّلام مي باشند.
سيّد محمّد حسين و برادرش سيّد محمّد حسن در سال 1304 هجري شمسي تحصيلات مقدّماتي را در مدرسه طالبيه تبريز به پايان رساندند. امّا روح پرعطش آنان هنوز سيراب نشده بود. دختر علاّمه طباطبايي ميگويد: يك روز حاج آقا ميآيد و به مادرم ميگويد من ديگر در تبريز نميتوانم ادامه تحصيل دهم و براي بهره گرفتن از استادان بهتر، بايد راهي نجف شويم، امّا هزينه سفر نداشتند. وقتي مادرم ميبيند حاج آقا ناراحت است، جهيزيه خود را ميفروشد تا هزينه سفر تأمين شود . سيّد محمّد حسين كه هزينه سفرش تأمين شده بود، زمينهاي زراعي و كارهاي كشاورزيشان را به يكي از همآباديهاي شان سپرد و عازم نجف شد تا تحصيلات خود را تكميل كند، البتّه حالا ديگر تنها نبود و هر دو برادر ازدواج كرده بودند. به اين ترتيب، هر دو خانواده به همراه كربلايي قلي و سلطنت خانم (خادم و خادمهشان) عازم سفر ميشوند و در خانهاي كوچك در محلّه عمّاره نجف ساكن ميشوند و زندگي جديدي را آغاز ميكنند.
امّا بعد از گذشت مدّتي، فرزند يك و نيم سالهشان (سيّد محمّد حسين 24 ساله و همسر 19 سالهاش) به مرض سختي مبتلا ميشود و از دنيا ميرود.
روزي مادر داغديده بغضش تركيد و به همسرش گفت: آقا! ياد محمّد لحظهاي مرا رها نميكند. دلم براي كودك خردسالم خيلي تنگ شده. جز چند نفر هيچكس حتّي مرگ او را هم به ما تسليت نگفت. بيا برگرديم. اين جا ديار غربت است و ما هيچكس را نداريم. چطور ميتوانيم اين همه سال اينجا بمانيم؟ صداي در، مادر داغديده را ساكت كرد، سيّد صدا زد: آمدم و با عجله به سمت در دويد. با باز شدن در، سيّد ميرزا علي قاضي طباطبايي وارد شد. او يكي از پسرعموهاي محمّدحسين بود كه مدّتها پيش به قصد تحصيل به نجف آمده بود. زن و شوهر از ديدن يك آشنا در ديار غربت بسيار خوشحال شدند. آقا ميرزا علي خيلي خودماني با سيّد و همسرش برخورد كرد. آنها ساعاتي را با هم گذراندند و از دوران كودكي و زندگيشان در تبريز و خاطرهها گفتند. يادآوري اين خاطرهها، درد و غم اين زوج جوان را كاهش داد. بعد از ساعتي ميرزا عصايش را برداشت و قصد رفتن كرد. سيّد و همسرش نيز به رسم بدرقه او را همراهي كردند. دو سه قدم مانده به در، آقا ميرزا علي رو به همسر سيّد كرد و گفت: دختر عمو! اين بار فرزندت ميماند، پسر است و نامش هم عبدالباقي است. و با اين حرف، خداحافظي كرد و رفت. چند ماه بعد بود كه همسر سيّد، باردار شد.
به نقل از علاّمه آمده است : هنگامي كه در نجف اشرف به درس و بحث اشتغال داشتم يكي از روزها مرحوم قاضي به من برخورد كرد و بدون مقدمه گفت: اگر طالب دنيايي نماز شب و اگر طالب آخرتي نماز شب بخوان. همين ديدار و گفتوگوي كوتاه منشاء آشنايي من با استاد شد… قبل از آن كه به محضر وي بار يابم، خود را از كتب فلسفي و آثار معقول بينياز ميديدم و پيش خود ميگفتم اگر مرحوم ملاّصدرا هم بيايد، مطلبي فوق آنچه من فهميدهام عرضه نخواهد كرد. ولي پس از بهرهمند شدن از ديدار اين استاد بزرگوار، به يكباره احساس كردم گويا تاكنون از حكمت و فلسفه چيزي عايدم نشده و از اسفار حتّي يك كلمه هم نفهميدهام. اين برخورد جالب، علاّمه طباطبايي را وارد مرحله تازهاي از زندگي كرد و سير و سلوك عارفانه وي آغاز شد.
*سيّدحسين بادكوبه اي ؛
علاّمه در زادگاه خود، در رياضيات ارشادالحساب و در فلسفه و كلام اشارات و كشفالمراد را خوانده بود. امّا اين دو كتاب، ذوق بالاي علاّمه را كفاف نميداد، تا اينكه در نجف با حكيمي برخورد كرد كه از بزرگان فلسفه و استادان صاحبنظر اين دو رشته بود. اين حكيم معروف سيّد حسين بادكوبهاي بود كه توانست علاّمه را با حقيقت حكمت، به ويژه تفكر فلسفي، آشنا كند و باعث شود او در عرض شش سال، منظومهي سبزواري و اسفار و مشاعر ملاّصدرا و دوره شفاي بوعلي و اخلاق ابن مسكويه را بخواند.
… سيّد حسين باد كوبهاي پيشنهاد كرد، رياضيات بخوانم و در همين راستا به درس مرحوم سيّد ابوالقاسم خوانساري كه رياضيدان زبردستي بود حاضر شدم و يك دوره حساب استدلالي، هندسه مسطّحه و فضايي و جبر استدلالي را فرا گرفتم.
استاد ايشان در فلسفه حکيم متأله، مرحوم آقا سيد حسين باد کوبه اي بود که ساليان دراز در نجف اشرف در معيت برادرش مرحوم آيت الله حاج سيد محمد حسن طباطبايي الهي نزد او به درس و بحث مشغول بودند.
و امّا معارف الهيّه و اخلاق و فقه الحديث را نزد عارف عاليقدر و کم نظير مرحوم آيت الله سيّد علي آقا قاضي طباطبائي رحمه الله آموختند و در سير و سلوک و مجاهدات نفسانيّه و رياضات شرعيّه تحت نظر و تعليم و تربيت آن استاد کامل بودند.
حجّت الاسلام سيّد احمد قاضي از قول علاّمه رحمه الله نقل مي کند که: پس از ورودم به نجف اشرف به بارگاه اميرالمؤمنين عليه السّلام رو کرده و از ايشان استمداد کردم. در پي آن آقاي قاضي نزدم آمد و فرمود:
شما به حضرت علي عليه السّلام عرض حال کرديد و ايشان مرا فرستاده اند. از اين پس، هفته اي دو جلسه با هم خواهيم داشت.
و در همان جلسه فرمود:
اخلاصت را بيشتر کن و براي خدا درس بخوان. زبانت را هم بيشتر مراقبت نما.
*بازگشت به وطن؛
روزهايي كه علاّمه و برادرش در نجف ميگذراندند، به سختي سپري ميشد. گذران زندگي براي دو برادر كه حاضر نبودند از سهم امام هم استفاده كنند، سخت و طاقتفرسا بود. ديگر ماندن نه مصلحت بود و نه امكان داشت. اوضاع كشاورزي و زمينهايشان، حسابي به هم خورده بود. به همين جهت، علاّمه طباطبايي و برادرش بلافاصله راهي ايران و ديار آبا و اجدادي شان – شاد آباد تبريز – شدند و تا 10 سال در وطن خويش ماندند. در اين مدّت با تلاش طاقتفرسا زمينهاي رها شده و باغهاي مخروبه را آباد كردند. طي اين مدّت، به امور روستاها و زندگي مردم نيز رسيدگي ميكردند و به كمك نيازمندان ميشتافتند.
*دلتنگ آموختن؛
علاّمه در كنار همه اين كارها و مشكلاتي كه وجود داشت، مطالعه و تحقيق را رها نكرده بود و رسالههاي علمي مينوشت. گاهي كه ياد نجف و گنبد و بارگاه حضرت علي علیه السّلام ميافتاد، دلش براي درس و آموختن علم، حسابي تنگ ميشد و نميدانست چه بايد بكند.
*هجرت به قم؛
علاّمه طباطبايي بالاخره تصميمش را ميگيرد: … همزمان با آغاز سال 1325 هجري شمسي وارد شهر قم شديم … در ابتدا به منزل يكي از بستگان وارد شديم، ولي به زودي در كوچه يخچال قاضي در منزل يكي از روحانيون اتاقي دو قسمتي كه با نصب پرده قابل تفكيك بود اجاره كرديم. اين دو اتاق قريب بيست متر مربع بود. طبقه زير اين اتاقها انبار آب شرب بود كه در صورت لزوم بايستي از در آن به داخل خم ميشديم و ظرف آب را پر ميكرديم، چون خانه فاقد آشپزخانه بود، پخت و پز هم در داخل اتاق انجام ميگرفت.
*قاضي معروف؛
اوّلين روزي كه براي تدريس پا به كلاس حوزه گذاشت، جمعيّتي حدود صد نفر منتظر او نشسته بودند. كم كم شيفتگي و علاقه طلاّب به او، به حدّي رسيد كه بعضي از آنها حجرههاي مدرسه را ترك و در اطراف خانهاش اتاقي اجاره ميكردند تا به او نزديكتر باشند. هر روز يكي دو ساعت به غروب مانده به سراغش ميرفتند و تا پاسي از شب حرفهايش را ميشنيدند. كمكم آوازه سيّد محمّد حسين قاضي بيشتر شد و همه قاضي معروف را شناختند. امّا خود علاّمه براي آن كه لقب استادش، مرحوم آيتالله سيّد ميرزا علي قاضي فقط به استاد منحصر باشد و براي حفظ احترام، نام او را از خود برداشت و ترجيح داد به اسم طباطبايي خوانده شود.
*شاهكار علاّمه طباطبايي رحمه الله ؛
علامه طباطبايي رحمه الله ، در سال 1333 هجري شمسي نگارش تفسيرالميزان اثر بزرگ خويش را آغاز كرد و 17 سال طول كشيد تا آن را به پايان برساند؛ اثري جالب و دلنشين كه نظير آن تا به حال نوشته نشده است. به عقيده آيتالله العظمي خويي رحمه الله ، علاّمه براي نوشتن اين اثر، خود را تصفيه كرده بود. شهيد مطهّري رحمه الله هم ميگويد: همه تفسيرالميزان با فكر نوشته شده… من معتقدم بسياري از اين مطالب از الهامات غيبي است. كمتر مشكلي در مسائل اسلامي و ديني برايم پيش آمده كه كليد حلّ آن را در تفسيرالميزان پيدا نكرده باشم.
*مباحثه با پروفسور كِربن؛
يكي از اثرات ماندگار علاّمه، مباحثات وي با پروفسور كِربن استاد دانشگاه و اسلامشناس غربي بود. مباحثه بين پروفسور كربن و علاّمه طباطبايي از سال 1336 هجري شمسي شروع شد و بيش از 20 سال ادامه پيدا كرد كه نتايج اين مباحثات به چهار زبان فارسي، عربي، فرانسه و انگليسي منتشر شده است. روزي علاّمه در بين صحبتهايش به پروفسور گفت: … در اسلام هر وقت انسان حالي پيدا كند، ميتواند خدا را بخواند. چون همه مكانها بدون استثناء محلّ عبادت است. امّا در دين مسيح اين طور نيست. عبادت حتماً بايد در وقت معيّني (روز يكشنبه) و در مكان معيّني (كليسا) انجام شود؛ در غير اين صورت باطل است. او بايد تا روز يكشنبه كه كليسا باز ميشود صبر كند. پروفسور كربن جواب داد: بلي، اين اشكال در دين مسيح وجود دارد. علاّمه طباطبايي ادامه داد: همچنين در دين مسيح خدا اسماء حسنا ندارد و جز الفاظ خدا، اله و اب نام ديگري ندارد.
* رحلت :ديگر برنميگردم؛
مهندس عبدالباقي، نقل مي کند:
هفت، هشت روز مانده به رحلت علامه، ايشان هيچ جوابي به هيچ کس نمي داد و سخن نمي گفت فقط زير لب زمزمه مي کرد : لا اله الاّ الله!
حالات مرحوم علاّمه در اواخر عمر دگرگون شده و مراقبه ايشان شديد شده بود و کمتر تناول مي کردند، و مانند استاد خود، مرحوم آيه الله قاضي اين بيت حافظ را مي خواندند و يک ساعت مي گريستند :
کاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش کي روي؟ ره زکه پرسي؟ چه کني؟ چون باشي؟
همان روزهاي آخر، کسي از ايشان پرسيد: در چه مقامي هستيد؟ فرموده بودند: مقام تکلّم
سائل ادامه داد: با چه کسي؟ فرموده بودند: با حق .
آيت الله کشميري رحمه الله مي فرمودند:
شب وفات علاّمه طباطبائي رحمه الله در خواب ديدم که حضرت امام رضا عليه السّلام در گذشته اند و ايشان را تشييع جنازه مي کنند. صبح، خواب خود را چنين تعبير کردم که يکي از بزرگان [ و عالمان] از دنيا خواهد رفت؛ و در پي آن، خبر آوردند که آيت الله طباطبائي رحمه الله درگذشت.
ايشان در روز سوم ماه شعبان 1401 هـ.ق به محضر ثامن الحجج عليه السّلام مشرّف شدند و 22 روز در آنجا اقامت نمودند، و بعد به جهت مناسب نبودن حال شان او را به تهران آورده و بستري کردند، ولي ديگر شدّت کسالت طوري بود، که درمان بيمارستاني نيز نتيجه اي نداشت.
تا بالاخره به شهر مقدس قم که محلّ سکونت ايشان بود برگشتند و در منزل شان بستري شدند و غير از خواص، از شاگردان کسي را به ملاقات نپذيرفتند، حال ايشان روز به روز سخت تر مي شد، تا اينکه ايشان را در قم، به بيمارستان انتقال دادند.
روزهاي آخر زندگي پربار علاّمه طباطبايي رحمه الله فرا رسيده بود و بيماري او را از پاي انداخته بود. وقتي ايشان را از خانه به بيمارستان منتقل ميكردند، رو به خانوادهاش كرد و گفت: من ديگر برنميگردم . در بيمارستان هم همه كاركنان را تحت تأثير قرار داده بود، تا جايي كه رييس بيمارستان ميگفت: علاّمه حافظهشان را در مورد مسائل دنيوي و مادّي از دست دادهاند و به مسائل مادّي بيتوجّهاند، امّا پيوندشان با خدا و عالم معنويت مستحكمتر شده است ؛ انگار از ناسوت بريده و به ملكوت پيوستهاند. قريب يک هفته در بيمارستان بستري مي شوند و دو روز آخر کاملاً بيهوش بودند و بالاخره چند روز بعد در صبح يکشنبه 18 محرّم الحرام سال 1402 هـ.ق و 24 آبانماه 1360 هجري شمسي سه ساعت به ظهر مانده رحلت کردند. علاّمه كه هميشه از ابديت سخن ميگفت از اين عالم خاكي رخت بر بست و براي اطّلاع و شرکت بزرگان از ساير شهرستان ها، مراسم تدفين به روز بعد موکول مي شود و جنازه ايشان را در 19 محرّم الحرام دو ساعت به ظهر مانده از مسجد حضرت امام حسن مجتبي عليه السّلام تا صحن مطهر حضرت معصومه عليها السّلام تشييع مي کنند و آيت الله حاج سيّد محمّد رضا گلپايگاني رحمه الله بر ايشان نماز مي گذارند و در بالا سر قبر حضرت معصومه عليها السّلام دفن مي کنند. …
امام خميني رحمه الله در پيام تسليت خود به همين مناسبت فرمودند : من بايد از اين ضايعهاي كه براي حوزههاي علميه و مسلمين حاصل شد و آن رحلت مرحوم علاّمه طباطبايي است، اظهار تأسّف كنم و به شما ملّت ايران به خصوص حوزههاي علميّه تسليت عرض كنم.
علاّمه از خود دو پسر و دو دختر به يادگار گذاشته است. فرزند ارشد ايشان سيّدعبدالباقي به كارهاي صنعتي مشغول است و سيّدنورالدين در تبريز زندگي ميكند. داماد اوّل ايشان آيتالله قدوسي است كه فرزند بزرگش در منطقه هويزه به شهادت رسيد.
ويژگيهاي شخصيتي علاّمه طباطبائی رحمه الله :
علاّمه طباطبايي رحمه الله در طول زندگي پر بركت خود همواره پاسخگوي پرسشهاي جوانان اطرافش بود.
آنچه در پي ميآيد پرسش يك جوان و پاسخ ايشان به وي است:
محضر مبارك حضرت آيتالله العظمي جناب آقاي طباطبايي، سلام عليكم و رحمه الله و بركاته.
جواني هستم 22 ساله كه تنها ممكن است شما باشيد به اين سؤال من پاسخ گوييد. در محيط و شرايطي زندگي ميكنم كه هواي نفس و آمال بر من تسلّط فراوان دارند و مرا اسير خود ساختهاند و سبب باز ماندن من از حركت به سوي الله شدهاند.
درخواستي كه از شما دارم اين است كه بفرماييد بدانم به چه اعمالي دست بزنم تا بر نفس مسلّط شوم و اين طلسم شوم را كه همگان گرفتار آنند بشكنم و سعادت بر من حكومت كند؟ لطفاً نصيحت نميخواهم بلكه دستورات عملي براي پيروزي لازم دارم. (23/10/1355(
سلام عليكم
براي موفّق شدن و رسيدن به منظوري كه در نامه مرقوم داشتهايد، لازم است همّتي برآورده و توبهاي نموده، به مراقبه و محاسبه پردازيد. به اين نحو كه هر روز كه هنگام صبح از خواب بيدار ميشويد، قصد جدّي كنيد كه در هر عملي كه پيش ميآيد رضاي خدا را مراعات خواهم نمود، آن وقت در سر هر كاري كه ميخواهيد انجام دهيد نفع آخرت را منظور خواهيد داشت؛ به طوري كه اگر نفع اخروي نبود، انجام نخواهيد داد و وقت خواب چهار، پنج دقيقه در كارهايي كه روز انجام دادهايد فكر كرده و يكي يكي از نظر خواهيد گذرانيد. هر كدام مطابق رضاي خداي انجام يافته شكر بكنيد و هر كدام تخلّف شده استغفار. اين رويه سخت است و در ذائقه نفس، تلخ. ولي كليد نجات و رستگاري است و هر شب پيش از خواب اگر توانستيد سُوَر مسبّحات (حديد – حشر – صف – جمعه و تغابن) را بخوانيد و پس از 20 روز، حالات خود را براي بنده بنويسيد، انشاء الله موفّق خواهيد بود . والسّلام عليكم
(سوره اعلی هم جزو این مسبّحات می باشد.)
*اخلاق شاگرد پروري؛
بهترين سيرت و خوي و خلقي كه از روحيه عاليقدر علاّمه طباطبايي رحمه الله حكايت ميكرد، اخلاق شاگرد پروري و كادرسازي در حوزه علميّه بود و بر اين كار اصرار و ولع وصفناپذيري از خود نشان ميداد.
*جوابگويي به سؤالات؛
استاد غلامحسين ديناني يكي از شاگردان علاّمه ميگويد: من كه خودم يكي از شاگردانش بودم. هيچ وقت در هيچ سؤالي خودم را كنترل نميكردم، چون ميدانستم ايشان آنقدر بزرگوار است كه هر چه دلت خواست ميتواني بگويي. در مقابل سؤال رو ترش نميكرد و به همين جهت ما احساس آزادي ميكرديم و هر چه در دل داشتيم ميگفتيم. ايشان هم با كمال بردباري با ما همنفسي ميكرد و كنار ميآمد و جواب ميداد.
*زندگي خانوادگي؛
علاّمه با وجود حجم زياد كارهايش، هيچ وقت از خانواده خود غافل نميشد. هميشه در برنامه روزانهاش ساعتي را به خانوادهاش اختصاص ميداد و آن را بهترين اوقاتش ميدانست و ميگفت: اين ساعت تمام ناراحتيهايم را برطرف ميكند. علاّمه در خانه هم مثل بقيّه جاها هرگز عصباني نميشد و اعضاي خانوادهاش صداي بلند حرف زدنش را نشنيده بودند. بچّههايش را بسيار دوست داشت، با آنها مهربان و خوشرفتار بود و تا اندازهاي كه ميتوانست وقتش را صرف بازي با آنها و سرگرم كردنشان ميكرد. دخترها را تحفههاي ارزنده و نعمتهاي خداوندي ميدانست و ميگفت: اينها امانت خدا هستند هر چه به اينها بيشتر احترام بگذاريم، خدا و پيغمبر خوشحالتر ميشوند. حتّي نام آنها را هم با پسوند سادات صدا ميزد و با آنها با احترام و محبّت بيشتري رفتار ميكرد تا در زندگي آيندهشان همسران خوب و بانشاط و مادران شايسته و لايقي باشند. وقتي دخترهايش به خانه بخت رفتند، هر هفته به انتظار ديدنشان مينشست خودش از آنها پذيرايي ميكرد و حتّي نميگذاشت آنها برايش چاي بياورند. ميگفت: نه! شما مهمان هستيد و سيّد، من نبايد به شما دستور بدهم.
*زمانشناسي؛
دختر علاّمه ميگويد: .. مرحوم پدرم در دوران نوشتن الميزان كه عمر طولاني از ايشان برد، همواره دقّتها و ظرافتهاي عملي را ميدانستند و رعايت ميكردند. ايشان جنبههاي علمي و آماري موجود آن عصر را مورد توجّه قرار ميدادند به طوري كه حتّي بخش آماري يونسكو در مكاتبات ايشان با مسؤولان آن سازمان و استعلام مباحثات و يا آمارهاي مختلف، با استاد همكاري ميكردند و از او كمك ميگرفتند.
*پشتكار بالا؛
علاّمه پشتكار عجيبي داشت. چندين سال براي تفسير زحمت كشيد و اصلاً احساس خستگي نكرد، شب و روز نميشناخت، از صبح زود تا ساعت 12 مشغول مطالعه و تحقيق و تأليف بود و بعد از نماز و صرف غذا و استراحت مختصر، تا غروب كار ميكرد. ايشان روزي 14 ساعت كار ميكرد و از روزهاي سال فقط يك روز را تعطيل ميكرد؛ آن هم روز عاشورا.
*توسّل به اهل بيت علیهم السّلام ؛
از جمله خصوصيات علاّمه طباطبايي رحمه الله ، توسّل فوقالعاده وي به اهل بيت(سلامالله عليهم اجمعين) است. او يكي از رموز اصلي موفّقيت خود را، همين توسّل به اهل بيت علیهم السّلام ميدانست.
*روش تدريس ؛
در تدريس، ويژگيهاي منحصر به فردي داشت كه آنها را ميتوان به اين صورت جمعبندي كرد: 1- تدريس آرام و آهسته، 2- روشن كردن اصل موضوع، 3- استدلال كردن توأم با دليل و برهان، 4- احترام گذاشتن به بزرگان ضمن انتقاد از آنان، 5- بها دادن به نظر شاگردان، 6- پيوند دادن دين و عقل .
*پيش مطالعه؛
علاّمه طباطبايي در زندگينامه خويش ميگويد: در اوايل تحصيل كه به صرف و نحو اشتغال داشتم علاقه زيادي به ادامه تحصيل نداشتم و از اين روي هر چه ميخواندم نميفهميدم و چهار سال به همين نحو گذرانيدم، پس از آن يك باره عنايت خدايي دامنگيرم شد و عوضم كرد و در خود يك نوع شيفتگي و بيتابي نسبت به تحصيل كمال حسن نمود به طوري كه از همان روز تا پايان تحصيل كه تقريباً هجده سال طول كشيد، هرگز نسبت به تعليم و تفكر احساس خستگي و دلسردي نكردم و زشت و زيباي جهان را فراموش كردم، بساط معاشرت با غيراهل علم را به كلّي برچيدم و در خورد و خواب و لوازم ديگر زندگي به حداقل ضروري قناعت نموده باقي را به مطالعه ميپرداختم، بسيار ميشد (به ويژه در بهار و تابستان) كه شب را تا طلوع آفتاب به مطالعه ميگذارندم و هميشه درس فردا شب را از پيش مطالعه ميكردم، اگر اشكالي پيش ميآمد با هر خودكشي بود حل مينمودم. وقتي كه به درس حضور مييافتم از آن چه استاد ميگفت قبلاً روشن بودم. هرگز اشكال و اشتباه درس را پيش استاد نبردهام.
*تحقيق علمي در شب قدر؛
آيتالله حسنزاده آملي حفظه الله در رابطه با پيگيري و استمرار روحيه تحقيق در علاّمه طباطبايي رحمه الله ميفرمايد: حضرت علاّمه طباطبايي رحمه الله شب قدر را به بحث و تحقيق آيات قرآني احياء ميكرد و تفسيرش در اين شب فرخنده به پايان رسيد.
*صرفهجويي در وقت؛
از ويژگيهاي علاّمه طباطبايي رحمه الله دقّتي بود كه در صرفهجويي در وقت داشت. ايشان تفسيرالميزان را كه مينوشت، چرك نويس نداشت. ابتدا بينقطه مينوشت بعد كه مرور ميكرد مجدّداً آن را نقطهگذاري ميكرد، سؤال شده بود آقا چرا اوّل بينقطه مينويسيد؟ فرموده بود: من حساب كردهام اّول كه بينقطه مينويسم و بعد در مرور نقطه ميگذارم، چند درصد در وقتم صرفهجويي ميشود.
*استادان برجسته؛
درك كردن استاداني همچون آيتالله ميرازي نائيني، آيتالله سيّد ابوالحسن اصفهاني، آيتالله شيخ ضياءالدّين عراقي و از همه بيشتر آيتالله شيخ محمّد حسين اصفهاني معروف به كمپاني كه به نظر علماء بزرگ، ايشان موفّقترين دانشمند در فقه و اصول در قرن حاضر بود، بيتؤثير در موفّقيتهاي ايشان نبود.
*مدرس اخلاق؛
نجمهالسادات طباطبايي، دختر علاّمه، درباره خصوصيات اخلاقي پدرش ميگويد: مقيّد به نماز اوّل وقت، بيداري شبهاي ماه رمضان، قرائت قرآن با صداي بلند و نظم در كارها بودند و دست رد به سينه كسي نميزدند و اين به سبب عاطفه شديد و رقّت قلب بسيار ايشان بود. روزي به من گفتند: از صبح تا به حال 24 بار به خانه رفتهام و مراجعات مردم را جواب دادهام. بسيار كم حرف بودند و ديگران را هم به كم حرفي سفارش ميكردند. پرحرفي را موجب كمي حافظه ميدانستند. بسيار ساده صحبت ميكردند، به طوري كه گاهي آدم گمان ميكرد ايشان يك فردي عادي و عامي است، نه يك عالم و فيلسوف.
*علاقه به خوشنويسي؛
خطّ نستعليق و شكسته علاّمه از بهترين و شيواترين انواع خط بود؛ گرچه در اواخر عمر به علّت كسالت اعصاب و رعشه حاصل در دست، دست ايشان تكان داشت و خط مرتعش بود ولي جوهره خط، حكايت از استادي اين فن را داشت. خودشان ميگفتند: قطعاتي از خطّ زمان جواني مانده است كه وقتي به آنها نگاه ميكنم در تعجّب ميافتم كه آيا اين خطّ من است.
مروري بر انديشه هاي علاّمه رحمه الله :
اسلام، دين عقلمحور؛
… اسلام ديني است كه احكامش را بر اساس ويژگيهاي انسان و در راستاي ارضاي غرايز و فطريات وي بنيان نهاده و در عين حال، در تنظيم و پيريزي احكام و قوانينش عقل محور است و احساسات و عواطف را بر آن اساس مورد توجه قرار ميدهد … اسلام به جامعه بشري نميگويد من خير و صلاح شما را در پيروي از دعوت من و به كار بستن مواد آن ميبينم، شما نيز به تشخيص من ايمان آورده و آن را بپذيريد، بلكه ميگويد از هوسبازي و خرافهپرستي دست برداريد، آنچه را واقعاً و حقّاً صلاح و خير جامعه شما در آن است و به حسب فطرت خدادادي، خير و صلاح بودن آن را درك ميكنيد و تشخيص ميدهيد، به كار بنديد و بالاخره اسلام، اعتقاد حق و عمل حق است، نه اسم يك سلسله اعتقادات و اعمال كه كوركورانه بايست به حقّانيت آنها ايمان آورد … .
*دنيا براي انسان؛
اسلام ميگويد: حق اين است كه دنيا براي انسان خلق شده، نه انسان براي دنيا. در اين صورت انسان، اوّل بايد ذات خود را بشناسد و با نيروي تعقل و واقعبيني، صلاح خود و جامعه خود را تشخيص دهد، سپس دست به كار بزند، نه اينكه به هر جلوه فريبندهاي دل بازد و خود را فراموش كند، تسليم سيل عواطف شود و اختيار مقصد حقيقي را از دست بدهد؛ زيرا انسان جزء دستگاه عظيم آفرينش است و هيچگونه استقلالي ندارد و در نتيجه راهي را بايد در پيش گيرد كه سير دستگاه آفرينش برايش نشان ميدهد.
*موفقيت علي علیه السّلام ؛
… علي علیه السّلام در خلافت چهار سال و نه ماهه خود، اگرچه نتوانست اوضاع در هم ريخته اسلامي را كاملاً به حال اوّلي كه داشت برگرداند ولي از سه جهت عمده موفّقيت حاصل كرد: 1- به واسطه سيرت عادله خود، قيافه جذاب و سيرت پيغمبر اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم را به مردم، خاصّه به نسل جديد نشان داد. 2- از علي علیه السّلام در فنون متفرّقه عقلي و ديني و اجتماعي نزديك به 11 هزار جمله قصار ضبط شده و معارف اسلام را در سخنرانيهاي خود با بليغترين لهجه و روانترين بيان ايراد كرده است. وي دستور زبان عربي را وضع كرد و اساس ادبيات عربي را بنياد نهاد. وي اوّلين كسي است در اسلام كه در فلسفه الهي غور كرده، به سبك استدلال آزاد و برهان منطقي سخن گفت و مسائلي را كه تا آن روز در ميان فلاسفه جهان مورد توجّه قرار نگرفته بود، طرح كرد و در اين باب به حدّي عنايت به خرج ميداد كه در بحبوحه جنگها به بحث علمي ميپرداخت. 3- گروه انبوهي از رجال ديني و دانشمندان اسلامي را تربيت كرد كه در ميان ايشان جمعي از زهّاد و اهل معرفت مانند اويس قرني و كميل بنزياد و ميثم تمّار و رشيد هجري وجود دارند كه در ميان عرفاي اسلامي مصادر عرفان شناخته شدهاند و عدّهاي مصادر اوّليّه علم فقه و كلام و تفسير و قرائت و غير آنها هستند.
*مقام زن؛
… اين زن بود كه مرا به اينجا رساند. او شريك من بوده است و هر چه كتاب نوشتهام نصفش مال اين خانم است… اگر زن اهمّيت نداشت، خدا نسل دوازده امام را از نسل حضرت زهرا سلام الله علیها قرار نميداد. واقعاً اگر زن خوب باشد ميتواند عالم را گلستان كند و اگر بد باشد، عالم را جهنّم ميكند.
*معاد يا رستاخيز؛
… همه اديان و مذاهبي كه به پرستش خداي يگانه دعوت ميكنند و بشر را به نيكوكاري امر و از بدكاري نهي مينمايند، براي انسان معاد و زندگي ديگري پس از مرگ قائلند؛ زيرا آنها بر اين باورند كه نيكوكاري وقتي ارزش دارد كه پاداش نيكي به دنبال خود داشته باشد و چون اين پاداش در اين جهان مشهود نيست، ناگزير پس از مرگ در جهان ديگر و با زندگي ديگر خواهد بود.
*حقيقت اسلام كجاست؟
وقتي از علاّمه ميپرسيدند : چرا حتّي يكي از كشورهاي اسلامي جزو سرزمينها مترقّي و پيشرفته نيست؟ اين واقعيت تلخ را تأييد ميكرد و ميگفت: بايد ديد در كدام يك از اين كشورها كه نام اسلامي دارند، قوانين اسلام اجرا ميشود. گذشته از اين كه اسم دين روي اينها گذاشته شده، آيا از حقيقت اسلام هم بهرهاي بردهاند يا فقط بعضي عبادات اسلامي مثل نماز و روزه و حج را از روي عادت انجام ميدهند؟ آيا چيزي از قوانين فردي، اجتماعي، جزايي و حقوقي اسلام را زنده نگه داشتهاند؟ اگر نه، آيا مسخره نيست كه انحطاط كشورهاي اسلامي را به گردن اسلام بيندازيم؟
*سماور هميشه روشن بود!
در روزهايي كه علاّمه در سوگ همسرش محزون و متأثّر بود و اشك فراواني از ديدگان بر گونهها جاري ميساخت، يكي از شاگردانش سبب اين همه آشفتگي و ناراحتي علاّمه را از اين بابت جويا شده بود، استاد به اين شاگرد پاسخ داده بود: مرگ حق است، همه بايد بميريم، من براي مرگ همسرم گريه نميكنم، گريه من از صفا و كدبانوگري و محبّتهاي خانم است، من زندگي پر فراز و نشيبي داشتهام، در نجف اشرف با سختيهايي مواجه ميشدم، من از حوائج زندگي و چگونگي اداره آن بياطّلاع بودم، اداره زندگي به عهده خانم بود. در طول مدّت زندگي ما، هيچگاه نشد كه خانم كاري بكند كه من حداقل در دلم بگويم، كاش اين كار را نميكرد يا كاري را ترك كند كه من بگويم كاش اين عمل را انجام داده بود. در تمام دوران زندگي هيچگاه به من نگفت چرا فلان عمل را انجام دادي؟ يا چرا ترك كردي؟ مثلاً شما ميدانيد كار من در منزل است و هميشه مشغول نوشتن يا مطالعه هستم، معلوم است خسته ميشوم و احتياج به استراحت و تجديد نيرو دارم، خانم به اين موضوع توجّه داشت، سماور ما هميشه روشن بود و هر ساعت يك فنجان چاي ميريخت و ميآورد در اتاق كار من ميگذاشت و دوباره دنبال كارش ميرفت تا ساعت ديگر… من اين همه محبّت و صفا را چگونه ميتوانم فراموش كنم.
*تا به كجا!
آخرين عيد غدير علاّمه بود، استاد روي تخت خوابيده بود و چند روزي بود كه چشمانش را باز نكرده بود، يكي از شاگردانش گوشه اتاق ايستاده بود و به ايشان نگاه ميكرد و زار زار ميگريست، ناگهان علاّمه چشمانش را باز كرد و با شادي و نشاط خاصّي رو به شاگردش لبخند زد. شاگرد اشكهايش را پاك و به او سلام كرد. بعد براي اينكه بيشتر با آقا صحبت كرده باشد، پرسيد: حضرت آقا! شرط حضور قلب در نماز چيست؟ و با خودش گفت: چهقدر خوب ميشود اگر آقا به اين سؤال من براي يادگاري جواب بدهد، حيف كه ايشان… امّا ناگهان علاّمه لبهاي لرزانش را حركت داد و آهسته گفت: توجّه و مراقبه، توجّه و مراقبه، توجّه و مراقبه،… .
باورش نميشد، انگار دنيا را به او داده بودند، يك بار ديگر گفت: آقا! از اشعار حافظ چيزي در نظر نداريد؟» علاّمه سرش را تكان داد و زيرلب خواند: صلاح كار كجا و من خراب كجا… بقيهاش را بخوان! / ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا… و علاّمه آرامتر از قبل گفت: تا به كجا!
*ثواب تفسير؛
اين هم خاطرهاي از خود استاد: از عجايب و غرايب اين بود كه زماني نامهاي از تبريز از طرف برادرم به قم آمد. در آن كاغذ اين گونه نوشته بود كه شاگرد ما روح پدر ما را احضار كرد و ما سؤالاتي نموديم و ايشان گفتند كه از شما گله دارند زيرا در ثواب تفسيري كه نوشتهايد پدر را شريك نكردهايد! اين مطلب را فقط من و خدا ميدانستم و حتّي برادر ما هم بياطّلاع بود. چون از امور مربوط به نيّت قلبي من بود. نامه برادرم كه رسيد من بسيار شرمنده شدم، گفتم خدايا، اگر اين تفسير ما نزد تو مورد قبول است و ثوابي دارد، من ثواب آن را به روح پدرم و مادرم هديه نمودم.
جدّ علاّمه طباطبائي رحمه الله از شاگردان و معاشران نزديک شيخ محمّد حسن نجفي صاحب جواهرالکلام بود و نامه ها و نوشته هاي ايشان را مي نگاشت. مجتهد بود و به علوم غريب (رمل و جفر و …) نيز احاطه داشت امّا از نعمت داشتن فرزند محروم بود. روزي هنگام تلاوت قرآن به اين آيه رسيد:
وَ اَيُّوبَ إذ نَادَي رَبَّهُ اَنّيِ مَسَّنِيَ الضُّرُ وَ اَنتَ اَرحَمُ الرَّاحِمِين .
با خواندن اين آيه، دلش مي شکند و از نداشتن فرزند غمگين مي شود.
همان هنگام چنين ادراک مي کند که اگر حاجت خود را از خداوند بخواهد، روا خواهد شد. دعا مي کند و خداوند هم پس از عمري دراز، فرزند صالحي به او عنايت مي فرمايد. آن پسر، پدر مرحوم علاّمه طباطبائي مي شود. پدر علاّمه نيز پس از تولّد او، نام پدر خود ( يعني جدّ علاّمه) را بر وي مي نهد.
فعّاليت و کسب درآمد :
مرحوم علاّمه رحمه الله در مدّتي که در نجف مشغول تحصيل بودند به علّت تنگي معيشت و نرسيدن مقرّري که از ملک زراعيشان در تبريز بدست مي آمد مجبور به مراجعت به ايران مي شود و مدّت ده سال در قريه شادآباد تبريز به زراعت و کشاورزي مشغول مي شوند. فرزند ايشان مهندس سيّد عبدالباقي طباطبائي مي گويد:
خوب به ياد دارم که، مرحوم پدرم دائماً و در تمام طول سال مشغول فعّاليت بود و کارکردن ايشان در فصل سرما در حين ريزش باران و برف هاي موسمي در حالي که، چتر به دست گرفته يا پوستين بدوش داشتند امري عادي تلقي مي گرديد، در مدّت ده سال بعد از مراجعت علاّمه از نجف به روستاي شادآباد و بدنبال فعّاليت هاي مستمر ايشان قنات ها لايروبي و باغ هاي مخروبه تجديد خاک و اصلاح درخت شده و در عين حال چند باغ جديد احداث گرديد و يک ساختمان ييلاقي هم در داخل روستا جهت سکونت تابستاني خانواده ساخته شد و در محلّ زيرزمين خانه حمّامي به سبک امروزي بنا نمود.
مهارت هاي علاّمه رحمه الله :
فرزند علاّمه مي افزايد:
پدرم از نظر فردي، هم تيرانداز بسيار ماهري بود و هم اسب سواري تيزتک و به راستي در شهر خودمان، تبريز بي رقيب بود، هم خطّاطي برجسته بود، هم نقّاش و طرّاحي ورزيده، هم دستي به قلم داشت و هم طبعي روان در سرايش اشعار ناب عارفانه و ….،
امّا از نظر شخصيت علمي و اجتماعي هم استاد صرف و نحو عربي بود هم معاني و بيان هم در اصول و کلام کم نظير بود و هم در فقه و فلسفه، هم از رياضي ، حساب و هندسه و جبر حظّي وافر داشت و هم از اخلاق اسلامي، هم در ستاره شناسي (نجوم) تبحّر داشت هم در حديث و روايت و خبر و …
شايد باور نکنيد که پدربزرگوار من، حتي در مسائل کشاورزي و معماري هم صاحب نظر و بصير بود و سال ها شخصاً در املاک پدري در تبريز به زراعت اشتغال داشت و در ساختمان مسجد حجّت در قم عملاً طرّاح و معماري اصلي را عهده دار بود و تازه اينها گوشه اي از فضايل آن شاد روان بود وگرنه شما مي دانيد که بي جهت به هر کس لقب علاّمه نمي دهند و همگان بخصوص بزرگان و افراد خبير و بصير هيچکس را علاّمه نمي خوانند مگر به عمق اطّلاعات يک شخص در تمام علوم و فنون عصر ايمان آورده باشند…
از منظر بزرگان :
امام خميني رحمه الله ؛
آقاي طباطبايي مرد بزرگي است و حفظ ايشان با اين مقام علمي لازم است.
مقام معظم رهبري حفظه الله ؛
اين چشمه جوشان و فيّاض دانش و عرفان و تقواي اسلامي علاّمه طباطبايي در راه تعليم و تربيت شاگرداني كه هر يك در عالم اسلام دانشمندي برجستهاند، توقيفي كممانند داشته است… آيتالله علاّمه طباطبايي مجموعهاي از معارف و فرهنگ اسلام بود.
شهيد مطهّري رحمه الله ؛
اين مرد واقعاً يكي از خدمتگزاران بسيار بزرگ اسلام است، او به راستي مجموعه تقوا و معنويت است، در تهذيب نفس مقامات بسيار عالي طي كرده… كتاب تفسيرالميزان ايشان يكي از بهترين تفاسيري است كه براي قرآن مجيد نوشته شده است… من ميتوانم ادّعا كنم كه بهترين تفسيري است كه در ميان شيعه و سنّي از صدر اسلام تا امروز نوشته شده است… .
آيتالله جوادي آملي حفظه الله؛
علاّمه طباطبايي، عارف كامل بود، عارفي بود كه خداي متعال مهمترين آرمان و آمال او بود. علاّمه طباطبايي عصاره شرح صدر بود… اگر استاد علاّمه طباطبايي را فارابي عصر بناميم سخني به گزاف نگفتهايم.
آيتالله حسنزاده آملي حفظه الله ؛
به محضر مبارك جناب آيتالله حاج شيخ محمّدتقي آملي – رضوانالله تعالي عليه – مشرّف شدم كه سخن از علاّمه طباطبايي، به ميان آوردم. مرحوم آقاي آملي به من فرمودند: آقا اگر كسي بايد در تحت تصرّف و تعليم كاملي به جايي برسد و قدمي بر دارد، من براي شما بهتر از جناب آقاي طباطبايي، كسي را نمي شناسم … .
آيتالله جعفر سبحاني؛
از نظر علمي و فرهنگي نبايد مرحوم علاّمه طباطبايي را يك فرد به حساب بياوريم، چرا كه ايشان به تنهايي خود يك امّت بود… از نظر اشاعه فرهنگ اسلامي و تحكيم آن در اين عصر كار امّتي را انجام داد. مرحوم علاّمه طباطبايي، فلسفه را از آن حالت عرضي به حالت فرشي درآورد و به اصطلاح آن را عموميت بخشيد.
آيتالله ابراهيم اميني؛
علاّمه طباطبايي از آن شخصيتهايي است كه در تمام رشتههاي علمي، فلسفي و اسلامي تخصّص و تبحّر داشته، شخصيت كمنظيري در ميان علماي اسلامي است.
آيتالله العظمي خويي؛
او يك مغز متفكّر و انسان فوقالعاده قوي و نيرومندي است.
محمّد جواد مغنيه (نويسنده معروف لبناني)؛
از وقتي كه الميزان به دست من رسيده است، كتابخانه من تعطيل شده و پيوسته روي ميز مطالعه من كتاب الميزان قرار دارد.
بهاءالدّين خرمشاهي؛
الميزان، مهمترين و جامعترين تفسير شيعه پس از مجمع البيان طبرسي در قرون جديد است.
دكتر حدّاد عادل؛
در يكي از مسافرتهاي خارجي با دانشمندي مسلمان كه اهل مالزي بود برخورد نمودم، ديدم او از حوزههاي علميه ما تنها يك چيز داشت و آن تفسير الميزان علاّمه طباطبايي بود كه اشتياقي نسبت بدان داشت و ميگفت از بيروت تهيه نمودهام و ما در آنجا به خود ميباليديم كه دانشمندي داريم كه در عصر خود جهاني شده است.
آثار:
تفسيرالميزان؛
اين كتاب حاصل بيست سال كوشش و پشتكار مرحوم علاّمه رحمه الله است. دايره المعارفي گرانبها و دربردارنده بحثهاي فلسفي، اجتماعي، روايي، اعتقادي، تاريخي و … با تكيه بر آيات قرآن كريم است.
بِدايَهُ الحِكمه؛
كتابي است بسيار مفيد و حائز اهمّيت كه به منظور يك دوره تدريس فشرده فلسفه براي دوستداران علوم عقلي در مدرسه حقّاني قم و به درخواست شهيد قدّوسي تدوين شد. در اين كتاب همچون نِهايه از متون درسي حوزه و برخي دانشگاههاي كشور قرار گرفته است.
نِهايَهُ الحِكمه؛
اين اثر براي تدريس فلسفه با توضيحي بيشتر و عمقي افزونتر و سطحي عاليتر تدوين شد.
اصول فلسفه و روش رئاليسم؛
بينش علامه و شناخت مقتضيات زمان و مكان باعث نگارش اين اثر نفيس شد. مباحثي كه در آن روز ماترياليستها و مادّيون مطرح ميكردند تا با انحراف انديشه جوانان، كويري بيحاصل از پهنه وجود آدميان به وجود آورند موجب شد مرحوم علاّمه طباطبايي قلم به دست بگيرد، اثري گرانقدر و روشني آفرين براي هميشه پديد آورد.
شيعه در اسلام؛
در اين اثر گرانبها كيفيت پيدايش شيعه، انشعابات آن، اعتقادات شيعه دوازده امامي، توحيد، نبوت، معاد و امامشناسي بحث شده و در پايان پيرامون تاريخ زندگي دوازده امام علیهم السّلام و ظهور امام عصر، حضرت مهدي عجّل الله تعالی فرجه الشّریف به اختصار نكات بسيار مفيدي بيان شده است. اين كتاب به زبان انگليسي نيز ترجمه شده است.
روابط اجتماعي در اسلام؛
انسان و اجتماع، انسان و رشد اجتماعي او، پايه زندگي اجتماعي، آزادي در اسلام، مرز مملكت اسلامي و پيروزي دين حق در سراسر جهان عناوين اين كتاب پرارج است.
عقايد و دستورهاي ديني؛
تعريف دين، ارتباط با خدا و آثار آن، فطري بودن دين، تاريخ اديان، پيامبران گذشته و انبياي اولوالعزم، دعوت رسول خدا و هجرت و جنگهاي ايشان، امامت استمرار نبوت، ولايت و اهل بيت علیهم السّلام مباحثي اخلاقي براي خودسازي و جامعهسازي، مباحثي فقهي علمي و .. از مطالب اين كتاب است.
بررسيهاي اسلامي؛
مجموعهاي است زرّين از مقالات و رسالههاي استاد كه همچون دايره المعارفي گرانبها در علوم اسلامي نورافشاني ميكند.
محاكمات بين دو مكاتبات؛
نظرات مرحوم علاّمه طباطبايي پيرامون مجموعه مكاتبات عارف فرزانه مرحوم سيّداحمد كربلايي به حكيم نامدار، مرحوم محمّدحسين كمپاني غروي است.
لُبُّ اللُّباب؛
مجموعه درسهاي اخلاق استاد كه در سالهاي 1369 و 1368 هجري قمري براي برخي از فضلاي حوزه علميّه قم بيان فرمودهاند.