مقدمه
به راستی پرسیدنی است که چرا دولت های سرمایه داری، بسیاری از اقدامات علیه خود را تا حدودی تحمل می کنند- حتی گاهی انتشار مقالات و ترجمه های دیدگاه های کمونیست ها مانند کارل مارکس و انگلس را اجازه می دهند؛ سخنان ضد سرمایه داری سندیکالیست های چپ را گوش داده و تحمل می کنند؛ تشکل ها و انجمن های علنی و عمومی را حتی تحت فشار می پذیرند . اما ، هرگز از در آشتی با تشکیلاتی مخفی از نوع لنینیستی آن بر نمی آیند؟ چرا در مورد حزب و تشکیلات مخفی کارگری حساسیت نشان داده و تمام ابزار سرکوب خود را در جهت از نطفه خاموش کردن آن به کار می گیرند؟ وحشت دستگاه اطلاعاتی، نظامی و قضایی یک نظام سرمایه داری، به ویژه از نوع اختناق آمیز آن، قابل درک است. زیرا یک گروه کوچک متعهد، جدی و مخفی، مجهز به برنامه برای رهایی طبقه کارگر و مصمم برای دخالتگری در درون جنبش کارگری در راستای تدارک کارگران به قول مانیفست برای “سرنگون کردن سیادت بورژوازی، و تسخیر قدرت سیاسی بوسیله پرولتاریا” از هر عنصر دیگری برای دولت سرمایه داری خطرناک تر است. زیرا دولت سرمایه داری نیک می داند که عقاید کمونیستی و سوسیالیستی بدون حزب پر نفوذ سیاسی نهایتاً بی تاثیر بوده و در سطح تبلیغاتی باقی می ماند. دستگاه سرکوب نظام سرمایه داری می تواند جلوی اخگر ها را گرفته؛ شعله ها را نهایتاً خاموش کرده؛ اما «مشعل کارگری» را نمی تواند تحت کنترل قرار دهد؛ زیرا وجود مشعل کارگری اخگرها را شعله ور کرده و شعله ها را دائمی برافروخته نگه می دارد. «مشعل کارگری» می تواند تاریکی ها را روشن کند. پرده از ایدئولوژی کاذب بورژوازی و خرده بورژوازی بر دارد. به سخن دیگر، دولت سرمایه داری تلویحاً به جامعه اعلام می کند: کتاب کمونیستی انتشار دهید! شعار ضد سرمایه داری بدهید! سندیکا، اتحادیه و احزاب بزرگ بسازید! اما، تدارک ایجاد حزب پیشتاز مخفی برای تدارک سرنگونی سیادت دولت سرمایه داری هرگز!
مارکس و انگلس جوان در نخسین اثر رسمی خود «مانیفست کمونیست»، آشتی ناپذیری سرمایه داری و کارگران را به درستی تشخیص داده و به تمام کارگران جهان گوشزد کردند که: “هدف فوتی و فوری کمونيست ها: متشکل کردن پرولتاريا در قالب يک طبقه، سرنگون کردن سيادت بورژوازی، و تسخير قدرت سياسی به وسيله ی پرولتاريا…” است و از “پرولتاريای سازمان يافته” به مثابه تنها نیرو برای رشد نیروهای مولده (رفاه اقتصادی) سخن به میان آوردند. مارکس و انگلس تا آخر حیات خود به این موضوع پای بند ماندند. به سخن دیگر آنان با صدای رسا اعلام داشتند که تا سیادت سرمایه داری از میان برداشته نشود؛ هیچ امیدی به رشد نیروهای مولده نیست و در نتیجه هیج امیدی به دمکراسی و آزادی واقعی نخواهد بود. به زعم مارکس و انگلس چه کسانی این اقدام را باید تدارک ببينند: کمونیست ها با متشکل کردن “پرولتاریای سازمان یافته”. این جملات ساده اساس نظریات مارکسیستی در دو قرن پیش بوده است. انقلاب اکتبر 1917 در روسیه متکی بر نظریات این دو جوان کمونیست تحقق یافت. مسیر آتی انقلاب ایران نیز متکی بر همین جملات ساده پی ریزی خواهد شد.
اما ضدیت با حزب پیشتاز کارگری تنها محدود به دولت سرمایه داری نمی شود. متأسفانه در درون خود جنبش کارگری گرایشات ضد حزب پیشتاز کارگری، پرورش می یابند که با وجود ضدیت شان با نظام سرمایه داری، دچار انحراف شده و راه ساختن تشکیل حزب پیشتاز کارگری را به شکل دیگری مسدود می کنند. بدیهی است که در غیاب یک سازمان سراسری آگاه کارگری سوسیالیستی این قبیل انحرافاتی در خود جنبش کارگری نیز به وجود می آیند. انحرافات ضد حزب پیشتاز کارگری، عموماً به شکل دو طیف (که در مقابل یکدیگر قرار گرفته؛ اما عملاً دو روی یک سکه هستند)؛ پدید می آید. سکه ای دو سویه ای به نام «رادیکالیزم خرده بورژوایی».
طیف اول، کسانی هستند که روند حزب سازی را موکول به یک آینده بسیار دور و نامعلوم دانسته که از بستر تحولات جبری در درون جنبش کارگری پدید می آید. برخی از این طیف زیر فشارها ناشی از اختناق و سرکوب، شعارها و شیوه عملکردی تشکیلاتی خود را تغییر داده و خود را به اصطلاح “منطبق با وضعیت موجود” می کنند. گرچه آنان به ظاهر از مدافعان کارگران نمایان می گردند و از حقوق صنفی آنان حمایت می کنند؛ اما دچار لغزش فرصت طلبانه شده و افق فعالیت خود را در درون نظام سرمایه داری می بینند (سندیکالیست های راست)(1). بخشی دیگر از همین دسته برای متمایز نشان دادن خود از گرایش های سندیکالیستی راست؛ دست به طرح شعارهای به اصطلاح «رادیکال» و «ضد سرمایه داری» زده و ضدیت خود با تشکیل حزب پیشتاز انقلابی، را با نقد به نظریات تحریف شده از مواضع حزب لنینیستی؛ به نمایش می گذارند. این عده خود را از یکسو فرای گرایشات سندیکالیستی، و از سوی دیگر فرای احزاب سنتی پنداشته و در واقع خود به فرقه ای ضد حزب لنینیستی مبدل گشته اند (سندیکالیست های چپ، آنارشیست ها و برخی از آنارکو سندیکالیست ها)(2).
طیف دوم؛ احزابی هستند که دچار انحراف قیم مآبانه شده و حزب و سازمان «کارگری» و «کمونیستی» خود را جدا از طبقه کارگر نقداً ساخته و از کارگران می خواهند که برای حل معضلات خود به آنها بپیوندند (احزاب چپ سنتی)(3). این دسته با سوءاستفاده از تئوری لنینیستی و برداشت غیر واقعی و غیر اصولی از حزب لنینیستی؛ به ایجاد احزاب بورکراتیک، فرقه گرایانه و بی ارتباط با جنبش کارگری دست زده، و به شکل دیگری راه ساختن حزب پیشتاز کارگری را مسدود کرده اند. این طیف نیز به همان شکلی که گرایش ضد «تحزب گرایی» به تدارک حزب پیشتاز کارگری لطمه می زند، و با ایجاد سکت های بورکراتیک با نام «کارگری» و «کمونیستی»، در مقابل ساختن حزب پیشتاز کارگری قرار گرفته است.
بیوگرافی کارل مارکس
فیلسوف اجتماعی ، رهبر انقلابی و پایه گذار مکتب کمونیسم می باشد.وی در سال 1818 از پدر و مادری یهودی که بعدها به مذهب پروتستان وارد شدند زاده شد. وی تحصیلات دانشگاهی خود را ابتدا در رشته ی حقوق در شهر بُن و سپس در برلین ادامه داد. مارکس پس از تحصیل در رشتهی حقوق به ادامهی تحصیل در رشتهی فلسفه پرداخت. مارکس به خصوص بعد از فوت پدرش دچار بحران های شدید مالی در زندگی شخصی خود بود.در سال 1841 میلادی و در بیست و چهارسالگی به دریافت درجهی دکترا از دانشگاه جینا نایل گردید. رسالهی دکترای مارکس به عنوان نخستین کار علمی اش اولین مرحلهی تبلور فکری او را برای ایجاد یک مسلک جدید برای طبقهی کارگر نشان می دهد. وی در دانشگاه برلین به عنوان دانشجوی هگل تحت تاثیر فلسفهی دیالکتیک او قرار گرفت. هگل معتقد بود تحولات تاریخی بشر ناشی از بخورد عقاید انسان ها بوده است و هر قدر بشر بتواند خود را بهتر بشناسد و به معنویت خود بهتر پی ببرد، قدم بزرگتری در جهت تکامل خود بر می دارد. البته جریان فکری مارکس تفاوت هایی با هگل دارد به طوری که مارکس در رسالهی خود تکامل تاریخی را ناشی از اصالت روحی نمی داند، بلکه معتقد است این مساله از تغییر در نحوه زندگی مادی بشر حاصل می شود. دیالکتیک یک لغت یونانی است و کاربرد آن در عقاید مارکس به عنوان یک رو .
حقیقت، یگانه روشی است که جهان را پیوسته در حرکت واقعی خود به ما نشان می دهد. شیوه ی دیالکتیک منبع حرکت و تکامل تاریخی را ناشی از برخورد عوامل متضاد مادّی تلقی می کند. به نظر مارکس مکانیسم تحولات اجتماعی و جبر تاریخ، مبارزهی طبقاتی است که زندگی اجتماعی را تحت تاثیر قرار می دهد.
بعد از مقدمهی جزئی پیرامون عقاید ابتدایی مارکس شایسته است به تحولات زندگی وی که تفکرات او را نیز تحت تاثیر قرار داده اشاره شود. مارکس پس از دریافت درجه ی دکترای خود به علت شایعه ای مبنی بر دست داشتن وی در توطئه ای علیه مذهب لوتریسم که مذهب حاکم بر آلمان بود از تدریس در دانشگاه باز ماند. وی مدتی سردبیر مجلهی راینیش زایتونگ بود اما به علت انتقاداتی که از دولت وقت می کرد مجله توقیف و مارکس بیکارشد. چند ماه بعد با شخصی به نام آرنولد روژ آشنا شد . روژ سردبیری مجلهی جدیدی به نام دوچ فرانزوزیش جاربوچر را که قرار بود در پاریس منتشر شود و به آلمانیهای مقیم فرانسه فروخته شود،به مارکس پیشنهاد کرد. مارکس پس از حضور در فرانسه با افرادی از جمله هینریش هاینه و فردریک انگلس آشنا شد و با کمک هاینه توانست با سوسیالیستهاورهبرانجنبش های کارگری فرانسه آشنا شود. انگلس در آن زمان مقالاتی در نقد عقاید اقتصادی کلاسیک نوشت و تاکید کرد که توجه کلاسیک ها فقط اقتصاد اثباتی را در بر می گیرد و اقتصاد دستوری را که در واقع برای حل مسائل اقتصادی و اجتماعی لازم است مورد استفاده قرار نداده اند. مارکس پس از مطالعهی این مقالات تصمیم گرفت در وهلهی اول آثار اقتصادی آن زمان را مطالعه کند و سپس با انگلس در نوشتن مقالات اقتصادی همکاری نماید. پس از شروع این همکاری دومین مرحلهی تبلور فکری مارکس آغاز می شود. بدین معنی که اصول «ماتریالیسم دیالکتیک» و «ماتریالیسم تاریخی» تدوین می گردد. مارکس معتقد بود که علی رغم ایده آلیسم هگل که طبق آن بشر به وسیلهی مذهب، قوانین موجود و سایر نهاد های اجتماعی کنترل می شود، این عوامل مادی هستند که بشر را کنترل کرده و در وضعی قرار می دهند که بتواند مذهب و سایر نهادهای اجتماعی را در اختیار خود بگیرد و در صورت لزوم آنها را تغییر دهد. حاصل این مسلک فلسفی مارکس و انگلس ابتدا دو کتاب بود که با نام های خانوادهی مقدس و ایدئولوژی آلمانی در سالهای 1845 و 1846 میلادی نوشته شد. مارکس در این سالها به نقد سوسیالیسم تخیلی پرداخت و تاکید کرد که آنها هدف شایسته ای انتخاب کرده اند اما روش مناسبی برای رسیدن به سوسیالیسم ندارند. این امر موجب شد تا مارکس مقالهای تحت عنوان فقر فلسفی در نقد کتاب فلسفهی فقر یا تناقضهای اقتصادی نوشتهی پرودن ارائه کند. پرودن یکی از بزرگان سوسیالیسم تخیلی در فرانسه بود. وی معتقد بود برای بهبود وضع اقتصادی کارگران باید قوانین کار تصحیح شود و برای بهبود وضع اجتماعی و اقتصادی سرمایه داری باید توسعهی مالکیت صنایع محدود گردد. پرودن هرچند سرمایه داری را مطلوب نمی داند اما نابودی کامل آن را از طریق انقلاب کارگری توصیه نمی کند. مارکس با رد کردن عقاید پرودن معتقد است اگر مالکیت خصوصی حتی به صورت محدود وجود داشته باشد این مسئله ناگزیر به فقر می انجامد و نمی توان با اصلاح قوانین کار و بهبود وضع اقتصادی کارگران ، ریشهی نابسامانی های سرمایه داری را از بین برد. مارکس بر خلاف پرودن معتقد است فقر و ثروت دو عنصر جدا از هم نیستند و به یکدیگر به طور متقابل وابستگی دارند . توزیع درآمد در سرمایه داری نا عادلانه است و اصلاح قوانین کار هم فقط در کوتاه مدت کارایی دارد و برای از بین بردن فقر باید نظام سرمایه داری را از بین برد نه این که برای اصلاح آن به خواب و خیال متوسّل شد. مجلهی دوچ فرانزوزیش جاربوچر نیز در فرانسه تعطیل شد، مارکس و خانوادهاش در وضعیت مالی نامساعدی قرار گرفتند. به خاطر مقالاتی که مارکس در مجلهی وروارتز منتشر کرد، دولت پروس از فرانسه خواست تا مارکس را از آن کشور اخراج کند و دولت فرانسه در سال 1845 رسما از مارکس خواست تا خاک فرانسه را ترک کند. مارکس در این موقع از دولت بلژیک تقاضای مصونیت کرد و پذیرفته شد و در این جا نیز اگر کمک های مالی انگلس نبود او نمی توانست با خانواده اش به بلژیک برود. طی سی سال مارکس و انگلس این دو دوست همفکر در بلژیک بودند و در راستای ترغیب افکار و تقویت سازمانهای سوسیالیستی فعالیت کردند. مارکس در این سالها علاوه بر تالیف مقالات متعدد به عضویت فرقهی «منصفین» نیز درآمد. این فرقه در حقیقت یک سازمان کارگری مخفی با شعباتی در پاریس، لندن، سوئیس و ایتالیا بود که به وسیلهی ویلهلم ویتلینگ که خود مانند مارکس از آلمان اخراج شده بود رهبری می شد. مارکس از ابتدای آشنایی خود با ویتلینگ با وی به مخالفت برخواست تا این که در سال 1846 میلادی از او خواست که هدفهای آن سازمان را روشن سازد. ویتلینگ اهداف خود را به صورت کلی برای مارکس بیان داشت اما مارکس به طور جدّی با اهداف وی مخالفت کرد وخود رهبری این سازمان را برعهده گرفت. پس از آن مارکس و انگلس سازمان مذکور را در برابر جنبش سوسیالیستهای تخیلی «فرقهی کمونیستها» نام گذاری کردند و در سال 1847 میلادی در لندن هدفهای این سازمان را مشخص کردند. این هدفها در کتابی که آنها مشترکاً تحت عنوان مانیفست کمونیستی نوشتهاند، بررسی شده است. پس از چاپ کتاب مانیفست، مارکس از کشور بلژیک اخراج شد و به پاریس رفت. مارکس درست یک روز قبل از پیروزی انقلاب فرانسه وارد پاریس شد اما این انقلاب یک انقلاب کارگری نبود، بلکه به وسیلهی فعالیتهای طبقهی سرمایهدار به راه افتاده بود و این امر مطلوب مارکس نبود. لذا مارکس به همراه انگلس پاریس را به مقصد کُلن ترک کردند. در آلمان مارکس و انگلس با انتشار مقالاتی به احزاب دموکراتیک و سرمایهدارِ آلمان حمله کردند. در سال 1848 پادشاه پروس پارلمان را منحل اعلام کرد. در آن زمان مارکس با پرداخت مالیات مخالفت کرد و مردم را در مقابل دولت پروس دعوت به مقابله کرد. دولت پروس مارکس را به اتهام خیانت به میهن محکوم و از انتشار روزنامهی او ممانعت به عمل آورد. شگفت آن که مارکس در دادگاه به وسیلهی هیئت منصفهای که از طبقهی سرمایه دار انتخاب شده بود از اتهام خود تبرئه شد. مارکس پس از مدتی مجدداً به انتشار روزنامهی خود پرداخت اما در ماه مه سال 1849 برای دومین بار توسط دولت پروس از آلمان اخراج و روزنامه وی توقیف شد. در این زمان چون در مضیقهی مالی قرار داشت، مجبور شد تمام دارایی خود را بفروشد تا بتواند خانوادهی خود را از کلن به پاریس انتقال دهد. در پاریس مارکس با عکس العمل شدید دولت فرانسه مواجه شد. دولت فرانسه تنها به وی اجازهی سکونت در یک شهر روستایی فرانسه را داد و مارکس این پیشنهاد را قبول نکرد و به لندن رفت. مارکس در سالهای ابتدایی اقامت خود در لندن با نابسامانیهای مالی متعددی دست به گریبان بود. وی به علت وضعیت اسفناک مالی خود، مجبور شد تا خانوادهاش را در یکی از بدترین نقاط لندن سکونت دهد. در پاییز سال 1850 میلادی پسر مارکس درگذشت و در سال 1852 میلادی دخترش که فقط یک سال داشت از دنیا رفت. به خاطر فقر و گرسنگی شدید و عدم بهداشت صحیح خانواده، مارکس هر روز با فاجعهای برخورد می کرد و با این که کمک های مالی انگلس قطع نشده بود، او پسر دیگری را هم در سال 1856 از دست داد. در چنین اوضاعی که موقعیت مناسبی برای نوشتن مقالات اقتصادی وجود نداشت. با این وجود ، او در این دوره از زندگی خود مقالات بسیاری نوشت که هیچکدام از آنها به جز مقالاتی که برای نیویورک تریبون فرستاد درآمدی نداشت. در این زمان بود که مارکس به تحلیل کامل اقتصادی نظام سرمایهداری پرداخت. این تحلیل تحت عنوان سرمایه مهمترین اثر مارکس را تشکیل می دهد که جلد اول آن در سال 1867 به چاپ رسید و دو جلد دیگر پس از مرگ وی، در سال 1883 به وسیلهی انگلس منتشر شد. مارکس در سال 1883 در لندن وفات یافت.
کارل مارکس ؛ ضرورت ساختن حزب پیشتاز کارگری
در ميان طبقه ی کارگر نه تنها عقايد خرده بورژوازی که حتی ايدئولوژی بورژوايی می تواند به سادگی رخنه کند. زيرا که ايدئولوژی حاکم در جامعه طبقاتی، ايدئولوژی هيئت حاکم است. بورژوازی از طرق مختلف تأثيرات نظری خود را بر کل جامعه می گذارد. بهمين ترتيب، در درون يک حزب کارگری، تفکيک ميان راديکاليزم خرده بورژوايی و جنبش سياسی طبقه کارگر را نمی توان صرفاً در شکل ظاهری آنان نشان داد. راديکاليزم خرده بورژوايی بسياری از اصلاحات پيشنهادی نمايندگان طبقه کارگر را برای بهبود وضعيت وخيم اجتماعی می پذيرد و در بسياری از مواقع، پيگيرتر از کارگران کمونيست به مبارزات ضد سرمايه داری دست می زند. آنچه راديکاليزم خرده بورژوايی را از جنبش سياسی طبقه کارگر متمايز می کند هدف های تاريخی اين دو نيرو اجتماعی است. به گفته کارل مارکس در مانیفست، فقط کارگران کمونيست خواهان سلب مالکيت سرمايه داری و وسايل توليد هستند. صرفاً در برنامه طبقه کارگر محو طبقات، دولت و کليه ی وجوه استثمار انسان ها به دست انسان ها، جای دارد. کارگران کمونيست برای تسخير قدرت سياسی و استقرار جامعه سوسياليستی و تشکيل ديکتاتوری انقلابی پرولتاريا (دمکراسی کارگری) مبارزه پيگير می کنند. اما، خرده بورژوازی راديکال چنين برنامه ای را نمی پذيرد- اختلاف نيز بر سر همين مسئله است. مبارزه قاطع کارگران کمونيست بر محور برنامه انقلابی، آنان را از عقايد راديکاليزم خرده بورژوايی ساير کارگران جدا می کند. کارل مارکس در مورد موقعيت خرده بورژوازی و وظايف پرولتاريا چنين می گويد:
“در حالی که از يکسو، سوسياليزم تخيلی و مکتبی که کل جنبش را تابع يکی از لحظه های آن می کند، و فعاليت مغزی فضل فروشان را به جای توليد اجتماعی می نشاند، مبارزه انقلابی طبقات را با همه ضرورت های آن حذف می کند و در حالی که اين سوسياليزم مکتبی که در باطن کاری جز ايده آليزه کردن جامعه ی موجود انجام نمی دهد…اين سوسياليزم را پرولتاريا طرد و به خرده بورژوازی واگذار می کند…پرولتاريا بيش و پيش تر به گرد سوسياليزم انقلابی به گرد کمونيزم که برای آن بورژوازی نام بلانکی را اختراع کرده است جمع می شود. اين سوسياليزم همانا اعلام تداوم انقلاب است. همانا اعلام ديکتاتوری طبقاتی پرولتاريا همچون نقطه لازم گذار به الغاء کليه ی روابط اجتماعی که متناظر اين روابط توليدند، به انقلاب در همه ايده هايی که نتيجه اين روابط اجتماعی اند.”(4)
به سخن ديگر، تنها نيرو ای می تواند در مقابل انحراف های خرده بورژوايِی راديکال در درون جنبش کارگری ايستادگی کند، که جهت گيری مشخص انقلاب سوسياليستی و برنامه انقلابی داشته باشد. به قول مارکس انقلابيونی که به گرد سوسياليزم انقلابیجمع شده باشند. در واقع نخستين رهنمود سازماندهی حزب پيشتاز کارگری نيز در همين نکته مهم نهفته است.
آنچه انقلاب کارگری (سوسياليستی) را با ساير انقلاب ها متمايز می کند اينست که انقلاب کارگری برخلاف ساير انقلاب ها در تاريخ، يک عمل آگاهانه است.
انقلاب کارگری يک شورش خود انگيخته توده ها و يا يک قيام خود بخودی مردم نيست، بلکه يک انقلاب برنامه ريزی شده است. انقلاب پرولتری برای نخستين بار در تاريخ، خواهان جايگزين کردن يک شکل از استثمار به جای شکل ديگر آن نيست، بلکه خواهان لغو کليه ی اشکال استثمار انسان هاست. انقلاب کارگری صرفاً خواستار از ميان برداشتن بی عدالتی و فلاکت نيست که خواهان تسخير قدرت سياسی برای اجتماعی کردن کليه ی وسايل توليد و رهايی کليه ی انسان ها از ستم کشی تحت جامعه طبقاتی است. سرمايه داری پيش شرط های عينی انقلاب را فراهم می آورد، اما برای انقلاب سوسياليستی پيش شرط های ذهنی- يعنی آگاهی سوسياليستی نيز ضروری است.
آگاهی سوسياليستی نوين برخلاف ساير انگيزه های جوامع ما قبل از سرمايه داری، محصول دانش انقلابی است. تشديد تضادهای طبقاتی و نهايتاً رودرويی طبقه کارگر با سرمايه دار و شورش ها و طغيان های کارگری پديده هايی هستند که در درون جامعه سرمايه داری بوقوع می پيوندند. اما صرفاً با عصيان و خشم توده ای نمی توان نظام سرمايه داری را از ميان برداشت. طبقه کارگر نياز به ابزار برنده تری دارد و آن هم تئوری انقلابی است. دانش سوسياليستی که محصول تجارب تاريخی جنبش کارگری و تحليل اقتصادی و اجتماعی است، پيش شرط های ضروری برای ريشه کن کردن نظام سرمايه داری است. بدون تئوری انقلابی و درک جامعه سرمايه داری جايگزين کردن آن غيرممکن است.
کسب آگاهی سوسياليستی اوليه، براساس جنبش های خودانگيخته کارگری که تحت تأثير ايدئولوژی بورژوايی و خرده بورژوايی قرار داشته، بوقوع پيوست. در وضعيت کنونی نيز آگاهی ترديونيونيستی (اتحاديه های کارگری) و يا حزب های توده ای کارگری و یا نهادهای علنی «ضد سرمایه داری» تحت تأثير همين ايدئولوژی ها قرار دارند. مارکس، متکی بر اين استدلال، می گويد که اين قبيل سوسياليزم بايد توسط پرولتاريا طرد و به خرده بورژوازی واگذار شود.(5) به سخن ديگر، طبقه کارگر بايد خود را از شر ايدئولوژی بورژوايی و خرده بورژوايی که ايدئولوژی هـيئت حاکم است رها کرده و به آگاهی سوسياليستی انقلابی روی آورد.
اما اين آگاهی سوسياليستی انقلابی، و يا مجموعه برنامه کمونيستی، بطور خود بخودی و يا صرفاً از طريق فعاليت های اتحاديه های کارگری و نهادهای رادیکال علنی کارگری به پرولتاريا منتقل نمی شود. بايد يک پيشروی کارگری که مظهر عالی ترين درجه آگاهی تجربه طبقاتی است، قادر به دستيابی به اين برنامه و انتقال آن به کل طبقه کارگر باشد. برای مجهز کردن کل طبقه کارگر به اين برنامه، سازماندهی پيشرو کارگری ضروری است؛ و برای سازماندهی پيشروی کارگری نياز به تشکيلات انقلابی،حزب پيشتاز کارگری است. حزبی که با در دست داشتن ابزار تئوريک و آگاهی سوسياليستی، خشم و عصيان کل طبقه کارگر را در راستای سرنگونی کل سیادت نظام سرمايه داری و جايگزينی آن با نظام سوسياليستی سازمان دهد.
در سال 1846 مارکس و انگلس دست به تشکيل نخستين سازمان بين المللی خود به نام «کميته های مکاتبات کمونيستی» زدند. مرکز اين کميته ها در بروکسل بود که روابط خود را با کميته های مشابه در بريتانيا، فرانسه، آلمان حفظ کرد. پس از مدتی، اين کميته ها با «اتحاديه عدالت» – يک انجمن مخفی بين المللی در آلمان– تماس برقرار کردند. وحدت بين کميته های مذکور و «اتحاديه عدالت»، در سال 1847، «اتحاديه کمونيست» را پايه گذاشت. در فوريه 1848، بنا بر تقاضای اتحاديه، «بيانيه کمونيست» توسط مارکس و انگلس نگاشته شد. در اين بيانيه برای نخستين بار ايده های اوليه مارکس در باره ی حزب کارگری به رشته تحرير درآمد. در بخش “پرولتاريا و کمونيست ها” چنين آمده است:
“رابطه کمونيست ها با پرولتاريا بطور کلی از چه شکلی است؟ کمونيست ها در مقابل ساير احزاب طبقه کارگر حزب(6) جداگانه ای تشکيل نمی دهند. آنان منافعی جدا و جداگانه از پرولتاريا، بطور کلی، ندارند. آنان هيچگونه اصول افتراقی از خود به وجود نمی آورند تا بوسيله آن نهضت پرولتاريا را شکل داده، قالب گيری کنند.
تنها دو نکته زير کمونيست ها را از ساير احزاب طبقه کارگر مشخص می کند.
1-کمونيست ها در مبارزات ملی پرولتاريای کشورهای مختلف، منافع مشترک کل پرولتاريا را، صرف نظر از تمام مليت ها، خاطرنشان کرده، آن را جلوه گر می سازند.
2- در مراحل مختلف که مبارزه طبقه کارگر با بورژوازی، در طول رشد خود، بايد از آن بگذرد، کمونيست ها هميشه و در همه جا از منافع نهضت، بطور کلی، جانبداری می کنند.
بهمين دليل کمونيست ها از يکسو، يعنی در عمل، پيشرفته ترين و عزم جزم کرده ترين بخش حزب های طبقه کارگر هر مملکت را تشکيل می دهند، و در واقع بخشی هستند که ديگران را به حرکت در می آورند؛ و از سوی ديگر، يعنی از ديدگاه نظری، آنان نسبت به توده عظيم پرولتاريا اين امتياز را دارند که به روشنی، مسير حرکت، شرايط، و نتايج نهايی و کلی نهضت پرولتاريا را درک می کنند.
هدف فوری و فوتی کمونيست ها همان است که همه حزب های پرولتاريا در قالب يک طبقه، سرنگون کردن سيادت بورژوازی، و تسخير قدرت سياسی بوسيله پرولتاريا.”(7)
در اينجا مارکس و انگلس، در مقابل افرادی که ايده تشکيل گروه های کوچک “توطئه گرايانه” و جايگزين کردن خود به جای کل طبقه کارگر را تبليغ می کردند، مردود اعلام کرده و رابطه کمونيست ها را با طبقه کارگر توضيح دادند. هم چنين، آنان در مورد بين المللی بودن جنبش کارگری تأکيد اخص کردند. اما در اين نوشته ها، هنوز بطور دقيق، مفهوم حزب کارگری بيان نشده بود، زيرا که مسئله ساختن حزب مشخص کارگری هنوز در جنبش مطرح نبود. تجربه انقلاب های 1848، بخصوص در آلمان، و ضعف “اتحاديه کمونيست” در دخالت متشکل و مؤثر در قيام های توده ای آن دوره، مفهوم سازماندهی را در نوشته های مارکس تکامل داد. در پائيز 1849 مارکس که در لندن در تبعيد بسر می برد، «کميته مرکزی اتحاديه کمونيست» را برای بازسازی سازمان خود تشکيل داد.
مارکس و انگلس، پس از تجربه انقلاب های 1848 در اروپا صريحاً به ايجاد سازمان مخفی و محکم پيشروی کارگری (نمايندگان عالی ترين درجه آگاهی طبقاتی) و متمايز از نمايندگان نظريات و طرز تفکر خرده بورژوايی راديکال در درون جنبش کارگری، اشاره کردند. مارکس در آغاز انقلاب 1848 چنين نوشت:
“…اتحاديه کمونيست که در گذشته سازمانی محکم بود به شدت ضعيف شده است. بخش عمده ای از اعضاء که مستقيماً در جنبش شرکت داشتند، تصور کردند که زمان کار تجمع های مخفی سپری شده و بايستی به فعاليت های علنی اکتفا کرد. برخی از واحدهای محلی رابطه خود را با کميته مرکزی (رهبری) سست کردند و به تدريج به خواب رفتند. در حالی که حزب دمکراتيک، حزب خرده بورژوايی، بيشتر و بيشتر در آلمان سازمان يافته است، حزب کارگری در حال از دست دادن پايه محکم خود است. و در بهترين حالت به جز در چند منطقه برای انجام کارهای محلی، فعال و سازمان يافته نيست. در نتيجه، جنبش عمومی کاملاً زير نفوذ رهبری دمکرات های خرده بورژوا قرار گرفته است. به اين وضعيت نمی توان ادامه داد، بايد استقلال کارگران را مجدداً برقرار کرد.”(8)
همانطور که مشاهده می شود، نزد مارکس” سست شدن” تشکيلاتی سازمان کارگری، مترادف بود با قرار گرفتن آن زير سلطه انديشه های رهبری خرده بورژوايی. انگلس نيز چنين استدلالی ارائه می داد:
“مدت هاست که هيچ توهمی در باره ی اين واقعيت ندارم که بالاخره يک روز در حزب جدل با افرادی که اعتقادات بورژوايی دارند، در خواهد گرفت و انشعابی ميان جناح راستگرا و چپگرا پيش خواهد آمد.”(9)
طی 14 سال بين 1864- 1850، مارکس و انگلس دخالت زيادی در امور ساختن حزب کارگری نداشتند. در اين دوره، مارکس مشغول نگارش کتاب «سرمايه» بود. در عين حال برای روزنامه های «چارتيست ها» در بريتانيا مقاله نوشت. طی اين زمان، انجمن ها و کلوب های متعددی تحت نفوذ سوسياليست های تخيلی و طرفداران ژاکوبين ها شکل گرفتند، که مارکس و انگلس در آنان شرکت فعال نداشتند. در اين دوره به علت فروکش مبارزات کارگری اروپايی در اثر شکست انقلاب های1848، سازمان های کارگری قابل ملاحظه ای ايجاد نشدند؛ و وضعيت عينی نيز برای چنين تشکل هايی وجود نداشت.
در سپتامبر 1864، مارکس به جلسه «انجمن بين الملل کارگران» در لندن دعوت شد و با شرکت در آن جلسه، فعاليت تشکيلاتی خود را در درون جنبش کارگری از سرآغاز کرد. اين انجمن طی دوره ای به علت آغاز بحران های اقتصادی در سطح اروپايی و مبارزات بين المللی کارگران، توسط چند اتحاديه کارگری – بخصوص در بريتانيا و فرانسه- تأسيس شده بود. اما، گرايش های شرکت کننده در اين انجمن عمدتاً از طرفداران «مازينی» ناسيوناليست های ايتاليايی، «پرودن» اصلاح طلبان فرانسوی و «اوون» سوسياليست های تخيلی انگليسی، تشکيل شده بودند. مارکس که مسئوليت نگارش «اصول» اين انجمن را به عهده گرفته بود، در دفاع از مواضع طبقه کارگر، به انحراف های موجود برخورد کرد. اظهارات معروفی مانند “رهايی طبقه کارگر فقط توسط خود طبقه کارگرعملی است”، در پاسخ به انحراف های ماجراجويان شبه ژاکوبينی که متمايل بودند که خود را جايگزين طبقه کارگر کنند، بود؛ و يا “رهايی طبقه کارگر نه امر محلی و نه ملی است، بلکه يک مسئله اجتماعی است که در سطح بين المللی قابل تحقق است”، در پاسخ به انحراف های ناسيوناليستی موجود، در «اصول» انجمن، توسط مارکس تأکيد شده بود.
با آغاز موج اعتصاب های کارگری و تعميق بحران اقتصادی سرمايه داری 67-1866، مارکس موقعيت خود را در درون بين الملل اول، در مقابل گرايش های انحرافی، مستحکم تر کرد. مارکس در درون رهبری بين الملل، «شورای عمومی» ، و در کنگره ها، قطعنامه های مبنی بر سياست های سوسياليستی را گذراند. برای نمونه، در کنگره، لوزان (1867)، طرح شد که: “رهايی اجتماعی کارگران از رهايی سياسی آنان جدا ناپذير است.” همچنين در کنگره بروکسل (1868)، سياست های طرفداران «پرودن» شکست خورد. در کنفرانس لندن (1871)، ترميم پراهميتی به «اصول» انجمن داده شد:
” در تقابل با قدرت اشتراکی طبقات دارا، پرولتاريا تنها زمانی قادر است که به مثابه يک طبقه عمل کند که خود را در يک حزب سياسی –عليه کليه ی حزب های طبقات دارا- متشکل کند.
اين عمل، پيروزی طبقه کارگر را در راستای انقلاب سوسياليستی و هدف نهايی آن، يعنی الغاء همه طبقات، تضمين می کند.”
اما با وجود مبارزات سياسی مارکس عليه گرايش های انحرافی موجود، و تصويب برنامه انقلابی، بين الملل اول هرگز نتوانست به يک حزب بين المللی کمونيستی تبديل شود. بخش های مختلف در کشورهای مختلف هر يک تحت تأثير گرايش های انحرافی موجود قرار گرفته بودند. مارکس خود اعتقاد داشت که بايد “گذاشت تا هر بخش آزادانه برنامه خود را تکامل دهد.”(10) نتيجه عملکرد چنين روشی اين بود که افرادی نظير «ميخائيل باکونين» و طرافدارانش در حزب آنارشيستی «اخوان بين الملل»، به بين الملل اول پيوستند. اين عده که خواهان از ميان برداشتن فوری دولت، ارث و امتناع از سياست برای جنبش کارگری بودند، بين الملل را با ماجراجويی و توطئه گری به بن بست کشاندند. مبارزه «باکونين» عليه «شورای عمومی» بين الملل، بحران بين الملل را عميق تر کرد. با شکست «کمون پاريس»، کليه ی سازمان های کارگری در سطح بين المللی مورد حمله ارتجاع قرار گرفتند. بين الملل اول نيز به تدريج به پايان زندگی خود رسيد.
اما در اين دوره، مارکس و انگلس “سر ترکه” را در مقابل مخالفان خود بيش از حد بسوی تأکيد بر مبارزات اقتصادی طبقه کارگر خم کردند. انگلس کارنامه مداخلات خود و مارکس را در اين دوره، طی نامه ای به «بلوک» در 21 سپتامبر 1890 چنين ارائه می دهد:
“مارکس و من تا حدودی در باره ی تأکيد بيش از اندازه جوانان بر مبارزات اقتصادی، مقصريم. ما مجبور بوديم اصول اساسی را در مقابل مخالفان خود ذکر کنيم –کسانی که آن مبارزات را انکار می کردند. و ما هيچ وقت، زمان، مکان و فرصت آن را نيافتيم که بر ديگر عناصر مبارزاتی نيز تأکيد کنيم.”
از سال 1872 به بعد مارکس و انگلس درگيری تعيين کننده ای در شکل گيری حزب های کارگری نداشتند. بخصوص مارکس به علت بيماری اش بيشتر به فعاليت های تئوريک پرداخت. در اين دوره، سازمان های توده ای کارگری سوسيال دمکرات، بخصوص در آلمان، شکل گرفتند. با ظهور اين حزب ها، عقايد رفرميستی نيز به درون آنان نفوذ کردند. در اين مقطع تأکيد نوشته های مارکس و انگلس بر استقلال برنامه ای اين حزب ها و پاکيزه نگهداری آنان از نفوذ رفرميزم بود. انگلس در 21 ژوئن 1873 به «ببل» چنين نوشت:
“نبايستی تحت تأثير فريادهای “وحدت طلبانه” قرار گرفت… يک حزب می تواند با انشعاب و دوام آوردن در مقابل آن به پيروزی برسد.”
در اينجا منظور انشعاب از رفرميست ها بود. همچنين، در سال 1875 به محض اتحاد طرفداران «لاسال» با حزب سوسيال دمکرات و تشکيل «حزب کارگری سوسيال دمکراتيک» در آلمان، مارکس در «نقد برنامه گتا»، برنامه رفرميستی اين حزب متحد را به باد انتقاد گرفت. در اين نوشته استقلال برنامه کمونيستی از نظريات رفرميستی تأکيد شده بود. اما، متأسفانه مبارزات مارکس و انگلس از رشد سازمان های توده ای رفرميستی جلوگيری نکرد، و پس از مرگ مارکس و انگلس اين حزب های توده ای به آلت دست بورژوازی تبديل شدند.
همانطور که در بالا اشاره شد، مسئله مارکس و انگلس عمدتاً در راستای ايجاد حزبی مستقل از انحراف های خرده بورژوايی و رفرميستی بوده است. مارکس و انگلس در مبارزات خود با انحراف های موجود، مجبور بودند که از حزب های توده ای و مبارزات اقتصادی آنان دفاع کنند. اما، اين هرگز به اين مفهوم نبود که آنان مدافع حزب های بی درو پيکر رفرميستی بودند. همانطور که اشاره شد، در مقاطع مشخص بر استحکام و اتکاء بر اعضاء قابل اعتماد در درون حزب کارگری تأکيد کردند. ريشه های نظريات سازماندهی حزب پيشتاز کارگری لنین در تداوم نظريات مارکس و انگلس بود.
نکات اساسی «حزب پيشتاز کارگری»
انگيزه اصلی ايجاد «حزب پيشتاز کارگری»، در تکامل سياسی ناهمگونی در طبقه کارگر دارد. در درون طبقه کارگر به مفهوم «عام کلمه»، حتی در وضعيت عادی سرمايه داری، توده های کارگر تحت نفوذ عقايد و ايدئولوژی بورژوايی قرار می گيرند. در درون طبقه کارگر به راحتی و سرعت گرايش های رفرميستی، مماشت جو، فرصت طلب و خرده بورژوايی ظاهر می گردند، که در تقابل با منافع درازمدت خود کارگران قرار گرفته و ناخواسته به تقويت سياست های بورژوازی کمک می رسانند. بورژوازی با تمام قوا و با در دست داشتن دولت و تمام نهادهای وابسته به آن(حکومت، قوای قضايی، مجريه و مقننه؛ رسانه های عمومی؛ مساجد؛ نهادهای کارگری وابسته به رژيم مانند خانه کارگر و غيره) و تمام امکانات مالی و انتظامی؛ به اين ناهمگونی دامن می زند. هر چه طبقه کارگر متفرق تر، ناهمگون تر و بحران زده تر باشد؛ استيلای سرمايه داری درازمدت تر خواهد بود. بايد يادآور شد که دولت سرمايه داری تنها با روش سرکوب و کشتار حاکميت خود را اعمال نمی کند؛ که از روش های ديگری، مانند نفود سياسی در درون تشکل های توده ای و علنی کارگری، نيز استفاده می کند.
بنابر اين تا زمانی که نظام سرمايه داری در جامعه مستقر باشد؛ احزاب علنی و توده ای کارگری هرگز نمی توانند به يک حزب کارگری رزمنده، کارا و پرنفوذ مبدل گردند. به سخن ديگر، حزبی که هدفش تدارک و سازماندهی سياسی و تشکيلاتی کارگران در راستای تشکيل يک حکومت کارگری است، بايد خود را به صورت غيرعلنی سازمان دهد (البته تا دوره اعتلای انقلابی). لازم به توضيح نيست که سازمان های علنی توده ای مانند سنديکاها، اهداف و مقاصد خود را در راستای امور صنفی و سياسی حول مطالبات صنفی و دمکراتيک دنبال می کنند و در تناقض با حزب پيشتازکارگری نيستند.
در نتيجه؛ هدف اساسی حزب پيشتاز انقلابی در ابتدا، اين نيست که کل طبقه کارگر را به خود جلب کند. هدف اساسی، جلب آگاه ترين عناصر و يا پيشروی کارگری است. اما در عين حال، حزبی که قصد جلب آگاه ترين انقلابيون طبقه کارگر را دارد، نمی تواند يک حزب «روشنفکران» که خارج از طبقه قرار گرفته و صرفاً «دستور عمل» صادر می کند، باشد. حزب پيشتاز کارگری بايد محور فعاليت های خود را در درون تشکل های و محافل کارگری متمرکز کند. چنين حزبی بايد متشکل از ترکيب «کارگر روشنفکران» (کارگران پيشرو) و «روشنفکر کارگران» (روشنفکرانی که در گفتار و کردار در جبهه کارگری قرار گرفته و مورد تأييد کارگران پيشرو قرار دارند)، متشکل شده باشد. صرفاً از طريق اين پيوند و مداخله مشترک اين دو بخش از مبارزان کارگری در مبارزات واقعی توده هاست که حزب پيشتاز عملاً حقانيت رهبری توده ها را به دست می آورد. حقی که به هيچ وجه نمی تواند از پيش اعطاء شده قلمداد شود. هر سازمانی که مدعی اين حق بوده و مورد تأييد کارگران نباشد، محکوم به شکست است. برای سوسياليست های انقلابی مسئله ساختن يک حزب کارگری مبارزه برای به دست آوردن اين حق از کارگران است. چنين اعتمادی صرفاً با مداخله روزمره فعالان حزب در جنبش کارگری به دست می آيد. زيرا که توده های کارگر نه از طريق مطالعه، نه از طريق تبليغات شفاهی راديو تلويزيونی و اينترنتی؛ بلکه فقط از راه تجربه خود، از فعالان انقلابی شناخت به دست می آورند. در نتيجه، بدون شرکت فعال در مبارزه واقعی کارگران، هيچ راه ديگری برای تأثيرگذاری و جمع بندی تجارب آنان وجود ندارد. «تئوری» های تدوين شده در اطاق های در بسته و يا تشکيل سازمان های «کارگری»، «کمونيستی» و «انقلابی» بدون شرکت در مبارزات واقعی کارگران و جلب اعتماد آنان، همه فاقد ارزش هستند.
در عين حال، اين حزب نمی تواند دنباله رو کل طبقه کارگر باشد، زيرا که کل طبقه کارگر الزاماً به سياست های درست همزمان با هم دست نمی يابد. حزب پيشتاز انقلابی، برنامه خود را از درون جنبش عملی کارگری و تجارب نظری و عملی جنبش کارگری در سطح بين المللی استنتاج می کند. اين برنامه در درون جنبش کارگری به آزمايش گذاشته شده، صيقل يافته ونهايتاً برای مداخلات بعدی تدقيق می يابد. برنامه طبقه کارگر برای امر دخالتگری در مسايل صنفی، سياسی و در نهايت تدارک برای کسب قدرت سياسی، توسط طبقه کارگر از درون يک سازمان علنی نمی تواند ظاهر گردد؛ زيرا کل طبقه کارگر به علت ناهمگونی سياسی در آن، قادر به ساختن يک حزب کارگری و تدوين يک برنامه انقلابی جامع نيست. عقايد بورژوازی و خرده بورژوازی با سرعت در درون حزب های توده ای کارگری رخنه کرده و آنان را آغشته به انحراف های رفرميستی می کنند. تجارب جنبش کارگری حداقل در يک قرن گذشته در سطح بين المللی نشان داده که برای جلوگيری از نفوذ عقايد رفرميستی در درون جنبش کارگری، حزب پيشتاز کارگری ضروری است. اتکا به سازمان های بی درو پیکر کارگری (به ويژه در کشورهای نظير ايران)- حتی با پسوند «ضد سرمایه داری» و «لغو کارمزدی»(11)، پيچيدن نسخه برای شکست انقلاب آتی است. حتی اگر اين احزاب متشکل از ترکيبی ازسازمان های «کمونيستی»، «دمکرات» و «انقلابی» باشند؛ تغييری در ماهيت آن داده نمی شود. سازماندهی کارگری بايستی جدا از نظارت دولت بورژوايی و گرايش های خرده بورژوا صورت بگيرد.
البته بايد وجه تمايزی مابين طبقه کارگر بطور اعم و کارگران پيشرو بطور اخص قائل شد. پيشروی کارگری -رهبران طبيعی و عملی طبقه کارگر- از آگاهی بالاتری از کل طبقه کارگر برخوردارند، زيرا که برخلاف توده طبقه کارگر، اين قشر بطور پيگير در جزر و مد، افول و اعتلای مبارزات کارگری بطور فعالانه درگير است. بديهی است که اين قشر به علت موقعيت خود در جنبش کارگری قادر به کسب آگاهی سوسياليستی و تدوين برنامه انقلابی، بدون دخالت حزب پيشتاز کارگری، است. اما، اولاً کسب آگاهی سوسياليستی به سرعت و دقتی که توسط يک حزب پيشتاز کارگری به آن منتقل می شود نخواهد بود، زيرا رهبران عملی طبقه کارگر به علل درگيری مرتب در جنبش کارگری قادر به جذب کليه ی نظريات و تجارب جنبش کارگری در سطح ملی و بين المللی در اسرع وقت نخواهند بود. اضافه بر این در مواقعی کارگران پیشرو عقب تر از کارگران می افتند و برخوردهای بورکراتیک پیدا می کنند (مانند وضعیت کنونی کارگران پیشرو).(12) ثانياً به علت ارتباط تنگاتنگ پيشروی کارگری به کل طبقه کارگر، همواره خطر عقب نگه داشتن سياسی و تشکيلاتی قشر پيشرو توسط توده کارگر وجود خواهد داشت. البته پيشرو کارگری چنانچه در انزوا و بدون امر دخالتگری در جنبش کارگری به فعاليت خود ادامه دهد، قادر به جذب آگاهی سوسياليستی خواهد بود. اما، در آن صورت خطر آن وجود خواهد داشت که همان قشر پيشروی کارگری مبدل به «روشنفکران» بی ارتباط با جنبش گردد. بهر رو، قشر پيشرو تا زمانی «پيشرو» است که اتصال ارگانيک و روزمره خود را با کل طبقه کارگر حفظ کند.
بنابر اين، حزب پيشتاز کارگری، از دو اصل تفکيک ناپذير از يکديگر تشکيل شده است. از يکسو، تشکل کارگران سوسياليست انقلابی در يک حزب مجزا از توده ها، محکم و با انضباط بر محور يک برنامه انقلابی؛ و از طرف ديگر درگيری نزديک و روزمره اين حزب با جنبش ها و مبارزات ويژه و خودانگيخته کارگری. به سخن ديگر، حزب پيشتاز کارگری، در عين حال هم خواهان تفکيک تشکيلاتی و نظری خود از طبقه (به منظور مبارزه با رفرميزم) بوده؛ و هم خواهان پيوند مبارزاتی و عملی با طبقه کارگر (برای مداخله در مسايل روزمره کارگری) می باشد. چنين حزبی نيز مانند هر پديده اجتماعی از وحدت اضداد تشکيل می شود. جدا و مستقل کردن يکی از عناصر اين وحدت به ضد کل آن هدف منتهی می شود. زيرا که از يکسو، حزب پيشتاز بدون ارتباط نزديک با طبقه و پيوند واقعی با آن، تبديل به يک فرماندهی بورکراتيک توسط «رهبران خودسر و بی اعتبار» می شود؛ و از طرف ديگر، پيوستن عناصر پيشرو به جنبش عمومی طبقه بدون داشتن سازمان مجزا، به تحليل بردن آگاهی کمونيستی در آگاهی طبقه کارگر (که از لحاظ سياسی يک آگاهی خرده بورژوايی و اسير ايدئولوژی بورژوايی است)، منجر می شود. تنها روش غلبه بر اين تناقض عينی در جامعه سرمايه داری؛ ايجاد يک حزب غير علنی متشکل از بهترين عناصر پيشروی کارگری است.
رعايت دمکراسی در حزب کارگری
حزب پيشتاز انقلابی به علت دخالت مستقيم و نزديکی که در درون طبقه کارگر ايجاد می کند بايد از دو خصوصيت ويژه نيز برخوردار باشد. اين حزب بايد از لحاظ درونی کاملاً دمکراتيک باشد. حزبی که قرار است بطور روزمره در جنبش کارگری دخالت کند بايد از محيطی دمکراتيک برخوردار باشد، تا کليه ی اعضاء بدون محدوديت های تشکيلاتی هرگونه اختلاف نظر را آزادانه به بحث گذاشته و در مورد آن سياست ها تصميم های جمعی اتخاذ کنند. حزبی که دمکراسی درونی نداشته باشد و صدای مخالفان را به هر دليل خفه کند و يا با اتهام زنی ها و بهانه های تشکيلاتی، اجازه بروز اختلاف ها را ندهد، محققاً نمی تواند به يک حزب پيشتاز انقلابی تبديل شود.
از سوی ديگر، اين حزب بايد مرکزيت داشته باشد. نظريات متفاوت قشرهای مختلف جامعه، از طريق اعضاء بايستی به درون اين حزب وارد شده و بطور متمرکز به بحث گذاشته و جمع بندی شود. پس از بحث ها؛ تصميمات در سطح جامعه به اجرا گذاشته می شود. اين عمل ضروری است، زيرا حزب پيشتاز که قرار است امر سازماندهی کارگران را بر عهده داشته باشد؛ نمی تواند به يک کانون بحث و تبادل نظر صرف مبدل گردد. تحولات در جامعه سريعاً اتفاق می افتند و حزب بايد سريعاً به آن مسائل پاسخ دهد. حزب پيشتاز کنگره های مرتب تشکيل می دهد (در وضعيت عادی حداقل سالی يک بار) و پس از دوره ای از بحث های کتبی و شفاهی پيشا کنگره، حزب در کنگره بايستی تصميمات نهايی -که منعکس کننده نظريات اکثر اعضاء هست- را اتخاذ کند. اين تصميمات نيز بايد تا کنگره بعدی توسط کليه ی اعضاء در سطح جامعه به اجرا گذاشته شوند. اين روش از تصميم گيری به هيچ وجه «بوراکراتيک» نيست که تجارب متفاوت فعالان پيشروی کارگری را متمرکز کرده و پس از بحث های کتبی و شفاهی کافی، به مرحله تصميم گيری می گذارد. چنانچه اين روند صورت نپذيرد هرج و مرج تشکيلاتی غالب شده و حزب از امر دخالتگری محروم مانده و موقعيت های حساس را از دست می دهد. آن روی سکه اين هرج و مرج تشکيلاتی، روش بورکراتيک است که تصميمات توسط عده ای معدود پشت پرده صورت گرفته می شود.
حفظ استقلال و اتحاد با ساير گرايش ها
حزب پيشتاز کارگری، نماينده منافع تاريخی طبقه کارگر است. اين حزب تحت هيچ وضعيتی نمی بايستی استقلال سياسی خود را از طريق اتحاد سياسی با حزب های رفرميستی، خرده بورژوايی و سانتريستی از دست بدهد. البته اين اصل به مفهوم عدم ايجاد اتحاد براساس عمل مشترک با حفظ اعتقادات و برنامه خود نيست. زيرا که:
اول، حزب پيشتاز بايد با حفظ برنامه خود به مسائل مرکزی زحمتکشان بر عليه دولت سرمايه داری پاسخ مساعد دهد. پراکندگی و چند دستگی قشرهای تحت ستم در جامعه يکی از مسائل محوری زحمتکشان است. حزب پيشتاز انقلابی بايد در راستای ايجاد اتحاد ميان کليه ی زحمتکشان مبادرت کند. کارگران صنعتی و کشاورزی، دهقانان فقير، اقليت های ملی، زنان، دانشجويان و غيره، همه به درجات مختلف تحت ستم دولت مرکزی قرار می گيرند. دولت مرکزی همواره در حال ايجاد افتراق بين قشرهای تحت ستم جامعه است. يکی از وظايف حزب پيشتاز انقلابی هم آهنگ کردن فعاليت های اين قشرها عليه دولت سرمايه داری است.
دوم، از آنجايی که کل طبقه کارگر الزاماً به عقايد سوسياليستی گرايش پيدا نمی کند (برخی به سازمان های ليبرالی و خرده بورژوايی و بعضی به سنديکاهای کارگری و عده ای به فردگرايی تمايل پيدا می کنند)، وظيفه حزب پيشتاز اينست که براساس اصل «جبهه واحد کارگری»، اتحاد عمل هايی با ساير سازمان ها (حتی با برنامه های غير سوسياليستی) که در درون آنان کارگران متشکل شده اند، ايجاد کند.
سوم، حزب پيشتاز انقلابی، در تجمع ها و تشکل های مستقل کارگری که تحت نفوذ عقايد غيرسوسياليستی است شرکت فعال خواهد داشت. حزب پيشتاز در هر محفل و تجمعی که کارگران شرکت کنند (سنديکا و اتحاديه و غيره)؛ بايستی حاضر و فعال باشد و هيچ فرصتی را از دست ندهد. در واقع در وضعيت آتی ايران يکی از روش های ساختن حزب پيشتاز کارگری امر دخالتگری در ميان تجمعاتی است که توده های کارگر در آن شرکت دارند- بر اساس یک اتحاد عمل سراسری.
گام های عملی پیشنهادی برای تدارک ایجاد «حزب پیشتار کارگری»
نخستین گام؛ تشکیل یک کمیته تدارکاتی موقت برای تأسیس یک گرایش سیاسی است. این گرایش «حزب پیشتاز کارگری» نیست و الزاماً به خودی خود، و به تنهایی به «حزب پیشتاز کارگری» مبدل نمی گردد. هدف تشکیل آن صرفاً تدارک ایجاد حزب است. بیشتر شباهت به «جبهه» ویژه ای از «فعالان کارگری مدافع ساختن حزب کارگری» دارد. اما در عین حال همانند یک گروه سیاسی دارای برنامه، اساسنامه و اعضا است؛ و دخالتگردر امور کارگری.
گام دوم؛ بحث و تبادل نظر و توافق حول «اهداف و اصول»(15) (برنامه عمومی) و اساسنامه « گرایش» است. این روند می تواند در ابتدا به شکل مکتوب از طریق یک «بولتن بحث درونی» انجام گیرد و سپس در نشریه «گرایش» انتشار یابد.
گام سوم؛ اعلام موجودیت «گرایش» و انتشار یک نشریه کارگری (و سایت کارگری) و تعیین نام و نشریه گرایش است.
گام چهارم؛ دخالتگری عملی در درون جنبش کارگری؛ بر اساس اتحاد عمل کارگری همراه با سایر گرایشات کارگری و متحدان بین المللی جنبش کارگری ایران است.
لازم به ذکر است که «گرایش» یک ساختار کاملاً دمکراتیک و با به رسمیت شمردن اختلافات نظر(حق گرایش) ایجاد می شود. تمامی بحث ها در مورد اهداف و اصول (برنامه)، اساسنامه، گزارش های فعالیت ها در نشریه «رو به جنبش» انتشار خواهد یافت. «گرایش» بنا بر ماهیت خود و وضعیت کنونی حاکم بر جامعه ایران؛ فقط می تواند یک تشکیلات مخفی و غیر علنی باشد.
از فعالان جنبش کارگری و جوانان مبارز ایران که با چشم انداز ایجاد «حزب پیشتاز کارگری» توافق دارند؛ درخواست می شود که در این راستا پیش قدم شده و در دوره تدارکاتی نقش تعیین کننده ایفا کنند.
جمع بندی و نتیجه گیری
با توجه به تغییر تناسب قوا در درون جنبش کارگری و جهت گیری دولت سرمایه داری ایران به سوی دول غربی و ایجاد گشایش هایی برای فعالیت مشخص تر و عمیق تر سیاسی (صرف نظر از انتخابات اخیر احمدی نژاد و دعواهای زرگری کنونی با امپریالیزم)(13) ، جنبش کارگری نیاز به تدارکات مشخص تر از پیش در جهت امر دخالتگری دارد. به سخن دیگر وضعیت عینی برای تدارک ایجاد یک حزب پیشتاز کارگری، در راستای استقرار یک حکومت کارگری، فراهم می آید.
اما؛ یکی از عوامل بازدارنده عمده امروزی بر سر راه سازمانیابی کارگران عدم آمادگی خود پیشروی کارگری برای متشکل کردن کارگران است. حذف گرایی و انحصارگرایی در درون کارگران پیشرو بسیار رواج دارد و به یک امر عادی و قبول شده مبدل گشته است. هیچ گرایشی چشم دیدن مخالفان خود را نداشته و به محض بروز کوچکترین اختلاف نظری، به جای تحمل نظریات مخالف و در عین حال حفظ اتحاد عمل علیه دولت سرمایه داری، در ابتدا اتهام زنی ها آغاز می شود و سپس مسئله به حذف گرایی و نهایتاً دشمن ورزی علیه یکدیگر خاتمه می یابد. به جای تقویت اتحاد عمل کارگری با احترام متقابل به عقاید یکدیگر؛ اقدامات کارگری با عمده کردن اختلافات سیاسی، به افتراق مبدل می گردد. به جای تدارک اقدامات اثباتی ضددولت سرمایه داری در اتحاد با یکدیگر و در کنار یکدیگر؛ فعالیت ها از روی چشم و هم چشمی و در مقابل یکدیگر سازمان می یابند. این روش از کار یک انحراف عمیقی در درون جنبش کارگری است که باید هرچه سریع تر اصلاح گردد، وگرنه عوارض مخرب و جبران ناپذیری را به دنبال خواهد داشت.(14)
کارگران پیشرو امروز به دو دسته تقسیم می گردند. از یکسو، کارگران پیشرو سنتی که در دوره پیش نقش تعیین کننده ای در تداوم فعالیت های کارگری ایفا کرده و به مثابه رهبران عملی توسط سایر کارگران شناخته شده اند. از سوی دیگر، کارگران پیشتاز و جوانان کارگر، که گرچه از تجربه دسته اول برخوردار نبوده، اما در صحنه سیاسی حاضر و فعال هستند. بدیهی است که باید به نقش پیشین کارگران پیشرو سنتی ارج نهاد. آنها در دوران بسیار مشقت بار و دشواری توانستند تداوم مبارزات کارگری را با ایثارگری و از خودگذشتگی حفظ کنند. اما با باز شدن افق ها سیاسی و گشایش های نوین؛ کارگران پیشرو سنتی توان تطابق دادن خود به وضعیت کنونی را از دست داده اند. آنها درهای تشکیلاتی خود را از ترس از دست دادن موقعیت پیشین شان، بر روی کارگران جوان محکم بسته اند. در نتیجه ناخواسته از مسببین اصلی افتراق و چند دستگی شده اند. عده ای را به علت «روشنفکر» بودن حذف می کنند، و برخی را به علت اعتقادشان به ساختن «حزب» کنار می گذارند. عده ای را به عنوان عقاید «سندیکالیستی» محکوم می کنند و برخی را به علت وابستگی به یک «سازمان خاص» طرد می کنند. به جای تمرکز بر تقویت بزرگترین جبهه ضد سرمایه داری، آنها انرژی خود را بر تفتیش عقاید و مرزبندی های کاذب و غیراصولی نهاده اند.
بدیهی است که با وضعیت و روحیه کارگران پیشرو سنتی؛ تدارک ایجاد یک اتحاد عمل سراسری ساده همراه با آنان عملی نیست؛ چه رسد به ایجاد «حزب پیشتاز کارگری». روند حزب سازی بایستی همراه با کارگران پیشتاز و جوانان کارگر؛ انجام گیرد. جوانانی که از یکسو در صف مقدم جبهه ضد سرمایه داری؛ و از سوی دیگر در مقابل بورکراسی در جنبش کارگری قرار گرفته اند.
در دوره کنونی، تدارک و ساختن یک «حزب پیشتاز کارگری»، بدون مقابله شدید با انحرافات فرقه گرایانه و انحصارگرایانه عملی نیست. امروز، ساختن چنین حزبی، همراه با جوانان جنبش کارگری، به استراتژی اصلی جنبش کارگری مبدل گشته است. در دوره کنونی مبارزه ضد سرمایه داری کارگران و تلاش در راه ایجاد تشکل های مستقل کارگری و استقرار دمکراسی کارگری در درون جنبش کارگری، با ساختن «حزب پیشتاز کارگری»؛ پیوند خورده است.
بدون ایجاد نطفه های اولیه این حزب، گام ها ضد سرمایه داری کارگران یا در دست کارگران پیشروی سنتی به کجراه می رود و یا با ندانم کاری ها و خرده کاری ها و فرقه گرایی های آنان مسدود می گردد. تنها تدارک و تحقق چنین حزبی است که می تواند جنبش کارگری را از بن بست کنونی خارج کرده و راه را برای مبارزه تا “سرنگون کردن سیادت بورژوازی” و حاکمیت کارگری؛ هموار کند. مسئله محوری کارگران پیشتاز رادیکال، یافتن ابزاری است که مبارزات کارگری را از جرقه به شعله مبدل کند. به سخن دیگر مسئله مرکزی ایجاد «مشعل کارگری» یا حزب پیشتاز کارگری است!
امروز زمان جبهه گیری ها و قطب بندی ها در درون جنبش کارگری فرا رسیده است. کارگران پیشرو جوان و متعهد؛ کارگران سوسیالیست انقلابی؛ برای تدارک این نطفه اولیه بایستی خود را از لحاظ نظری و عملی آماده کنند. اما برای ایجاد «حزب پیشتاز کارگری» نیاز به دوره ای از تدارکات است. حزب کارگری را نمی توان از یکسو، به شکل قیم مآبانه و بدون دخالتگری در درون جنبش کارگری، و بدون کارگران پیشتاز، ایجاد کرد. اما از سوی دیگر، در این دوره تدارکاتی نمی توان در انتظار ناجیانی نشست که توان رهبری جنبش کارگری را از دست داده و مبدل به بورکرات های کارگری شده اند. این دوره تدارکاتی می تواند از هم اکنون با ایجاد یک گرایش سیاسی متکی بر یک ساختار دموکراتیک و اهداف و اصول رادیکال کارگری آغاز گردد.
از اینرو پیشنهادات زیر برای بحث و تبادل نظر با فعالان و مبارزان کارگری؛ ارائه داده می شود. این پیشنهادات عمدتاً خطاب به فعالان کارگری است که با ضرورت ایجاد حزب طبقه کارگر توافق داشته، و مرزبندی خود را عملاً از یکسو با گرایشات شبه آنارشیستی و سندیکالیستی، و از سوی دیگر با سازمان های سنتی نشان داده اند.
منابع ؛ مآخذ و پی نوشت ها
1- نمایندگان فکری این نظریات انحرافی در ایران آقایان جعفر عظیم زاده، حسین اکبری و در خارج آقای یداله خسرو شاهی است (نقد های متعددی به این افراد توسط نویسنده این مقاله نوشته شده است- رجوع شود به سایت نقد).
2- نمایندگان فکری این نظریات انحرافی در ایران آقای محسن حکیمی و در خارج آقای ناصر پایدار است و مطالبه به اصطلاح رادیکال شان: «لغو کار مزدی» است (نقد های متعددی به محسن حکیمی و نظریاتش توسط نویسنده این مقاله نوشته شده است، و نقدهایی توسط سایر رفقا به ناصر پایدار- رجوع شود به سایت نقد).
3- در این طیف از «حزب کمونیست کارگری» (حمید تقوایی و کورش مدرسی)؛ حزب کمونیست ایران (ابراهیم علیزاده)؛ سازمان کارگران انقلابی ایران – راه کارگر (محمد رضا شالگونی) و سکت های بیشمار سانتریستی، شبه مائوئیستی و استالینیستی که با نام های«حزب»، «سازمان» و «اتحاد» و غیره ظهور کرده اند، می توان نام برد (نقد هایی به نظریات انحرافی این احزاب و افراد توسط نویسنده این مقاله نوشته شده است- رجوع شود به سایت نقد).
4- “مبارزه طبقات در فرانسه”- کارل مارکس (نوامبر 1850)، منتخب آثار به زبان انگليسی، چاپ مسکو (1973)، صفحات282-281.
5-“مبارزه طبقات در فرانسه”- کارل مارکس (نوامبر 1850)، منتخب آثار به زبان انگليسی، چاپ مسکو (1973)، صفحات282-281.
6- منظور مارکس از «حزب» اينجا تشکيلات نيست بلکه جنبش است. يعنی کمونيست ها جنبش ويژه ای جدا از جنبش پرولتاريا ندارند. در آن دوران رسم بود که به نهضت ها تحت عنوان «حزب» اشاره کنند. مثلاً، در اوائل انقلاب 1848 آلمان، مارکس نشريه ی خود را به عنوان ارگان “حزب دمکراتيک” معرفی می کند در صورتی که چنين حزبی وجود نداشت و منظور جنبش دمکراتيک بود. اضافه بر این، لازم به تذکر است که در همان زمان انتشار بيانيه مارکس به عضويت “اتحاديه کمونيست” درآمده بود و بنابر اين او نمی توانست مخالف ايجاد تشکيلات کمونيستی بوده باشد.
7-“بيانيه کمونيست”- مارکس و انگلس (فوريه 1848)، نشر کارگری سوسياليستی.
8-“خطابيه کميته مرکزی به اتحاديه کمونيست”- کارل مارکس و فردريک انگلس (مارس 1850)، از کتاب “انقلاب های 1848” به زبان انگليسی، انتشارات پنگوئن، صفحات 320-319.
9- نامه انگلس به ببل، مجموعه نامه های مارکس و انگلس، سپتامبر 1879.
10- نامه انگلس به ببل، مجموعه نامه های مارکس و انگلس، سپتامبر 1879.
11- آقای محسن حکیمی: سنگ بزرگ علامت نزدن است
12- طبقه ی کارگر: سازمان یابی توده ای و حزبی
13- ماهیت دولت احمدی نژاد، اتحاد عمل اپوزیسیون و همچنین چشم انداز جنبش کارگری و چرخش اروپا و ماهيت رژيم
14- نمونه بارز این برخوردهای «کمیته هماهنگی» و «کمیته پیگیری» نسبت به اتحاد عمل کارگری است. گرچه برخی از فعالان این کمیته ها با جسارت در حمايت از مطالبات کارگری تلاش کرده، دستگیر و محاکمه و زندانی شدند، اما عملاً با اتخاذ سیاست های اشتباه و فرقه ای راه را برای ایجاد یک اتحاد عمل سراسری مسدود کردند. رجوع شود به: طبقه ی کارگر: سازمان یابی توده ای و حزبی و همچنین آقای جعفرعظیم زاده: کدام گامهای عملی؟ قابل ذکر است که وظیفه تمامی فعالان کارگری حمایت بدون قید و شرط از آنان در مقابل دولت سرمایه داری است (صرف نظر از کجروی هایی سیاسی شان). حمایت از حق دموکراتیک آنان، با نقد و بررسی سیاست های اشتباه شان در تناقض با یکدیگر نیست.
15- اهداف و اصول سوسیالیست های انقلابی به عنوان پیشنهاد برای تبادل نظر، ترمیم و تغییرات احتمالی ارائه داده می شود. پیشنهادات دیگر نیز می تواند طرح و بحث گردد.
16- کتاب تاریخ عقاید اقتصادی(از افلاطون تا دوران معاصر) تالیف دکتر فریدون تفضلی، نشر نی، تهران ، 1385