انساني كه به خداوند باور دارد و جهان را آفريده او مي داند و پايان حركتش را در اين عالم خاكي ختم يافته به او مي شمارد، چنين انساني نگاهش به خود و هستي كاملا متفاوت است از انساني كه به خداوند اعتقادي ندارد و همه چيز را در همين زندگي مادي مي بيند و وراي آن را هيچ نمي داند. فرد معتقد به خداوند همواره خود را در محضر آفريدگاري عالم و توانا مي يابد و كارها و رفتارش چونان شاگردي است كه استادش به نظاره گري او مشغول است. نيكي و بدي براي او معنايي ديگر دارد چون به گرسنه اي از اموالش چيزي مي دهد و يا براي نجارت انساني فداكاري مي نمايد و جانش را به خطر مي اندازد نيك مي داند كه از او قدر داني خواهد شد و جايگاهي بس رفيع خواهد داشت. چون مشكلات دنياي مادي عرصه را بر او تنگ نمايد دچار ياس و افسرودگي نمي گردد چرا كه همدم و شونده و كمك رساني توانا را در كنار خود احساس مي كند.
آرامشي را كه چنين جهانبيني اي به او مي دهد در هيچ جا نمي توان يافت شود. تصوير جهان در نظر او با تمام سختي ها و گرفتارهايش بسيار زيباست چرا كه تمام سختي ها را سرانجام پايان يافته مي ببيند و آنچنان مي داند كه به جاي آن و چندين برابرش راحتي و آرامش و پاداش خواهد گرفت.
جهان بيني اي كه تمام زندگي را خلاصه شده در اين حيات مادي نمي داند و وراي اين عالم، سرايي جاودان را ترسيم مي كند به انسان قدرتي باور نكردني مي دهد تا عزمش را به سوي هدفهايش جزم نمايد و سختي هاي سر راهش ، نااميدش نگرداند.
اما انسان بي اعتقاد به خدا ، جهاني را براي خود تصوير كرده است كه بسيار خشن ، بي رحم و غير قابل تحمل است. او چون تلاش كند و در آخر نيز تلاشش به سرانجام نرسد كوهي از غم و اندوه و نا اميدي گريبانش را مي گيرد و چه بسا به مرز خودكشي كشيده خواهد شد. او ناچار براي تسلي خاطر خود به اموري چون قدرت، ثروت، زيبايي و غيره چنگ مي زند. چون زندگي اش را خلاصه شده در اين حبات مادي مي داند ديگر براي او فداكاري، ايثار و كمك به ديگران معنا ندارد. ديگر در برابر مشكلات ، كمك رساني به غير خود و اموال و ياران ناتوانش را نمي بيند و همين امر سرانجام او را به بيهوده بودن زندگي در اين عالم مي كشاند و چنان مي شود كه از هر گونه تلاش دست مي كشد و بي تحركي اي دهشت آور تمام وجودش را فرا مي گيرد كه تنها راه فرار را در فرر رفتن در مستي اي مادي مي يابد ، مستي اي كه مواد مادي دنيايي براي چند لحاظ بدو اعطا مي كند اما پس از آن او را به دردي دو چندان مبتلا مي سازد.
البته درست است كه انسانهاي بي اعتقاد به خدا نيز كارهاي اخلاقي انجام مي دهند اما اين نه بدان خاطر است كه جهان بيني اش بدو چنين مي گويد بلكه از آن جهت كه خدايابي و خدا جويي در ذات انسان تعبيه شده است هر چند او از اين امر غافل باشد و آن را بدست فراموشي سپرده باشد چون اين امور فطري اوست ناخواسته در برابر چنين اموري منقاد گشته و انجامش مي دهد. اما اي كاش مي دانست كه اين كشش دروني اش از كجا ناشي مي شود و سرانجام او را به كدامين سو قرار است بكشاند.
تأثير ايمان در زندگي چيست؟
«ايمان»، تنها يك «كلمه» نيست، بلكه يك «باور قلبي» است. باوري كه به زندگي انسان «جهت» ميدهد و در «چگونه زيستن» او نقشي مهمّ دارد و محور ارزشگذاري براي انديشهها و عملكردهاي مردم است.
به دليل همين اهميت است كه گام اولِ ورود به مسير بندگي و مسلماني، «ايمان» است و كسي كه اين باور مقدّس را داشته باشد، «مؤمن» ناميده ميشود.
آيا تا به حال فكر كردهايد كه ايمان، چه تعهّدات و مسؤوليتهايي براي «مؤمن» فراهم ميآورد؟ نقش ايمان در زندگي چيست؟ فرق يك مؤمن با فرد بيايمان در كجاست؟
ايمان، گرايش قلبي و وابستگي فكري و اعتقادي و روحي بهيك موجود برتر، به يك آفريدگار توانا، به يك مكتب نجات بخش، به يك زندگي ديگرپس از اين دنيا (معاد)،به يك كتاب مقدّس كه از سوي خدا نازل شده است (قرآن)، به پيامبراني كه سفيرانِ الهي براي هدايت بشرند، به وحي و ما وراء الطبيعه و… است.
اينها و برخي امور ديگر، «متعلّقات ايمان»اند، يعني اينها را بايد قبول داشت و در پي اين پذيرش و باور،عمل كرد.
به تعبير قرآن، پيامبران الهي مأمور بودند تا بذر اين ايمان را در دلهاي مردم بكارند و زندگيها را در سايه ايمان، از صفا و معنويت و پاكي و عدالت برخوردار سازند.
مردم هم، اغلب عقلشان در چشمشان بود. چون بهديدهها و شنيدهها و محسوسات، بيشتر مأنوس بودند، پذيرشِ «خداي ناديدني» و «فرشتگانِ نامرئي» و «جهان آخرت» برايشان دشوار بود. از اين رو گاهي سرسختي و لجاجت نشان ميدادند و «خداي يكتا» باورشان نميشد و به «زندگي پس از مرگ»، كافر ميشدند و به پيامبران، نسبتهاي ناروا ميدادند.
پيامبر اسلام فرموده است:
«ايمان، اعتراف زباني، شناخت و پذيرش قلبي و عمل با اعضا و جوارح است».
اين تعريف از ايمان، ريشه در قرآن كريم دارد.
در قرآن هم، درباره ايمان، روي دو جنبه «باور قلبي» و «عمل» بسيار تأكيد شده است.وقتي قرآن ميخوانيد، بارها و بارها بهتعبير «آمَنوا وَ عَمِلوا الصّالحات» برميخوريد؛ يعني ايمان در كنار عملِ خوب و شايسته است. اگر ايمان را يك نهال و درخت بدانيم، «عمل» ميوه و ثمره آن است. آيا شما ميتوانيد قبول كنيد كه كسي بهخدا، قيامت، بهشت وجهنم، وحي، قرآن، پيامبران و فرشتگان، ايمان و عقيده داشته باشد، ولي رفتارش مثل آدمهاي غير معتقد به خدا و قيامت باشد؟
ايمان بايد از «دل» به «اعضا» سرايت كند و از «درون» به «بيرون» جاري شود و باور دروني در عمل خارجي انسان اثر داشته باشد، وگرنه چه ايماني؟
بعضي از ايمانها سطحي و تقليدي و متعصّبانه است؛ برخي هم عميق و براساس شناخت و تفكّر و بصيرت. بههمين دليل ميگوييم دو نوع ايمان داريم: يكي «ايمانِ مستقرّ» و ديگري «ايمانِ مستودع».
«ايمان مستقرّ» مثل درختي كهنسال، ريشهدار و استوار است و به اين زوديها از بين نميرود و مؤمن، با شنيدن شبههها، بهشك نميافتد. امّا «ايمان مستودع» حالتي شبيه خانه اجارهاي و اشياي عاريهاي دارد، هميشگي واستوار نيست؛ زود زايل ميشود و رنگ ميبازد و چون براساس منطق و برهان نيست، با كمترين آسيب از بين ميرود، يا حدّ اقل از تأثير گذاري در زندگي شخص، باز ميماند.
به چه چيزهايي بايد ايمان داشت؟
در آغاز، اشارهاي به متعلّقات ايمان كرديم، ولي گذرا بود. اينك كمي با تأمّل بيشتر به اين مسأله مينگريم، آن هم براساس آيات قرآن. قرآن، هم صفات مؤمنان را بيان ميكند، هم تكليف و وظيفه صاحبان ايمان را، هم نشانههاي زندگي همراه با ايمان را، هم اين را كه به چه چيز بايد «ايمان» داشت.
همه شما ميدانيد كه گام نخستِ مسلمان بودن، ايمان به خداوند است، به عنوان آفريدگار و مدبّر جهان و روزي دهنده موجودات و هدايتگر همه هستي و انسانها. ولي علاوه برايمان بهخدا، به امور ديگري هم بايد عقيده داشت، از قبيل:
«ايمان به آخرت» (حيات جاويدان پس از مرگ، در سايه عمل دنيوي)؛
«ايمان به ملائكه» (موجوداتي كه در همه هستي پخشند و مطيع و مجري فرمان پروردگارند)؛
«ايمان به كتب آسماني» (مجموعه پيامهاي خدا براي سعادت بشر كه توسّط وحي برپيامبران نازل ميشود)؛
«ايمان به پيامبران» (افراد برگزيده از سوي خدا و فرستاده شده به سوي مردم)؛
«پيامبر اسلام» (بهعنوان آخرين سفير الهي و برترين پيامبران)؛
«قرآن» (آخرين و كاملترين كتاب آسماني)؛
«آيات خدا» (چه سخنان خدا در قرآن كريم، چه نشانههاي وجود خدا در جهان).
گاهي در بيان ايمان، به مهمترين ركن مسلماني اشاره ميشود، يعني ايمان به «مبدأ» و «معاد».
نكات ياد شده، در برخي از آيات قرآن آمده است، از جمله در اين آيه: «كُل آمَنَ باللّهِ ومَلائكتِهِ وَكُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ»1. در آيه ديگري، كساني را كه به خدا، فرشتگان، كتب آسماني، فرستادگان الهي و روز قيامت كفر ميورزند، گمراه شمرده است: «وَمَنْ يكفُرْ بِاللّهِ ومَلائكتهِ وَكُتُبهِ وَرُسُلِهِ وَالْيوْمِ الآخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً بَعيداً»2.
راستي، مؤمن كيست؟
به فرموده قرآن، مؤمنان خدا را باور دارند، مطيع فرمان اويند، از قيامت بيمناكند، توكّلشان برخداست،از گناهان پرهيز ميكنند، پيوسته در پيانجام اعمال صالحند، اهل تقوا و ايثارند، در راه خدا انفاق خالصانه ميكنند، نام خدا دلهايشان را آرام ميكند، با نماز و عبادت به خدا نزديك ميشوند، به مژدهها و وعدههاي الهي اميدوارند، در راه خدا با دشمنان ميجنگند، كفّار ر به سرپرستي خود نميگيرند، امر به معروف و نهي از منكر ميكنند، جانشان را در راه دين فدا ميكنند، دوستدار خدا و رسولند، اگر خطا و گناه كنند توبه و استغفار ميكنند، راستگو و درست كردارند، به پدر و مادر خويش نيكي ميكنند، در قيامت شادمانند، به عهدي كه با خدا بستهاند وفادارند و… خيلي صفات و ويژگيهاي ديگر، كه در اين مختصر نميگنجد.
ايمان، مؤمن، مؤمنون، آمَنوا، يؤمنون، از واژههايي هستند كه فراوان در قرآن كريم به كار رفتهاند.
شما خودتان ميتوانيد به كمك كشف الآيات يا فهرستهاي موضوعي قرآن، آيات مربوط به ايمان را مطالعه كنيد. يك دنيا مطلب خوب و خواندني در «كتاب خدا»ست، كتابي كه بهترين كتابهاست.
قرآن را فراموش نكنيم و با آن بيشتر مأنوس باشيم.
آثار و علايم ايمان در روايات ما بيشترين حجم به آثار و علايم ايمان اختصاص يافته است. بيشك ايمان، از خود ثمراتي برجاي مينهد؛ حاصل ايمان، گاهي امور دروني است و گاهي بيروني؛ هر دو قسم، گاهي در دنيا به ظهور ميرسد و گاهي صحنه افشاي آن آخرت است. از سوي ديگر، آثار يك شيء گاه آن شيء، را از مشابهاتش ممتاز و متمايز ميسازد و گاه ما را با ماهيت آن آشنا ساخته، بر آن دلالت واضحي ميكند؛ «الآثار تدل علي المؤثر»؛ بنابراين، درنگ و تأمل در اين زمينه، شايسته و سزاوار است؛ ضمن آنكه ميتوانيم تصوير ذهني خود را از ايمان ديني در فرهنگ قرآني اصلاح كنيم، و اگر كاستي و نقصي در برداشت ما از ايمان وجود دارد، تصحيح كنيم. دستهاي از روايات، تحت عنوان «حقيقة الايمان» قرار دارد كه در واقع به بيان آثار و علايم ايمان اشاره دارد: «روي عن علي(ع): ان من حقيقه الايمان ان تؤثر الحق و ان ضرّك علي الباطل و ان نفعك؛ از حضرت علي(ع) نقل شده است كه فرمود: حقيقت ايمان آن است كه حق را بر باطل ترجيح دهي، هرچند مضر باشد و باطل را ترجيح ندهي، هرچند براي تو نفعي داشته باشد».(بحار، ج 7، ص 107) براساس اين حديث شريف، همه زمينهها و ابعاد مختلف زندگي، ملاحظه حق و حقيقت است. اين امر در عين سختي، از علايم و آثار ايمان شمرده شده است. براي هر فرد انساني در روزها، هفتهها، ماهها، سالها و طول عمرش، صدها و هزاران مسئله اتفاق ميافتد كه بايد تصميم بگيرد و خود انتخاب كند؛ ملاك انتخاب و گزينش چيست؟ اين حديث بسيار ارزشمند، ملاك اراده و تصميم را حق و رجحان حقيقت بر باطل شمرده است. در حديث ديگري، با بسط بيشتر، به آثار و علايم ايمان اشاره شده است: «عن النبي(ص): ثلاث من حقائق الايمان.. الانفاق من الاقتار و انصاف الناس من نفسك و بذل العلم للمتعلم؛ پيامبر (ص) فرمود: سه چيز حقيقت ايمان است…؛ انفاق به هنگام تنگدستي، برابر داشتن خود با مردم، و انتشار علم».(كنز العمال، ج 1، ص 40) كسي كه به خدا و روز قيامت مؤمن است، هر هستي و نعمتي را عطيه الهي ميداند؛ از اين رو، همه آن را براي خود نميخواهد و اضافه بر نياز خود و زندگي خانوادگياش را در راههاي خداپسندانه هزينه ميكند. او همچنين همواره به خود گمان بد دارد و در هيچ موردي تمام حق را به خود نميدهد و ديگران را هم صاحب حق ميداند. اين نگاه انصاف در عمل را به او هديه ميكند. فرد مؤمن نيز علمي را كه هديه الهي است، نشر داده، در اختيار ديگران و علاقهمندان قرار ميدهد. «قال الصادق(ع): لقي رسول الله(ص) يوما حارثه… فقال له: كيف اصبحت يا حارثه؟؛ امام صادق(ع) فرمود: روزي رسول خدا(ص) حارثه را ملاقات فرمود. از او سؤال كرد: چگونه هستي؟»، «قال يا رسول الله(ص): مؤمنا حقا، قال: ان لكل ايمان حقيقه فما حقيقه ايمانك؟؛ پاسخ داد: مؤمن حقيقي هستم. پيامبر فرمود: هر ايماني حقيقتي دارد، حقيقت ايمان تو چيست؟»، «قال: عزفت نفسي عن الدنيا و اسحرت ليلي و افلمئت نهاري؛ گفت: نفسم از دنيا بيزار است و شبها بيدار و روزها تشنهام ».(معاني الاخبار، ص 180) به طور كلي آثار و حقايق ايمان دو دستهاند: برخي بيرونياند؛ نظير انفاق يا نشر علم، و برخي در درون انسان تحقق مييابند. آثار دسته دوم، گرچه خود علايمي در بيرون دارند، حقيقتشان در درون انسان متجلي ميشود. در اين حديث شريف به يكي از بلندترين حقايق و علايم ايمان، يعني زهد اشاره شده است. زهد و بيرغبتي به دنيا خواب را از چشم انسان ميربايد و روزها و شبهاي او را سرشار از نسيم روحافزاي ياد حق ميكند. «قال علي(ع): لايصدق ايمان عبد حتي يكون بما في يدالله اوثق منه بما في يده؛ حضرت علي(ع) فرمود: بنده در ايمان صادق نيست؛ مگر آنكه به آنچه نزد خداست، بيشتر اطمينان داشته باشد تا آنچه نزد خود او است».(بحار، ج 103، ص 37) اميرمؤمنان(ع) در اين سخن بلند، به توكل كه از علايم و اقران ايمان است، اشاره فرمود. براي هر انسان در طول زندگي، بارها و بارها اتفاق ميافتد كه اموري به صورت كامل در اختيار او است؛ از اين رو، به اين امور اعتماد و اطمينان كامل كرده است، ولي به ناگاه كلاً نابود شده يا از اختيار انسان كامل خارج شده است. اين گونه حوادث عبرتآموز براي ما پيامي دارند و آن اينكه زمام امور دنيا به دست خداست و چون او اراده كرده است، در اختيار بندگان قرار گرفته است؛ لذا بايد اصالتا به او دل بست و بر او توكل كرد و اين از خصايص مهم ايمان ديني است.
اگر تيغ عالم بجنبد ز جاي نبرّد رگي تا نخواهد خداي
عن علي(ع): «لايذوق المرء من حقيقة الايمان حتي يكون فيه ثلاث خصال: الفقه في الدين و الصبر علي المصائب و حسن التقدير في المعاش؛ حضرت علي(ع) فرمود: انسان حقيقت ايمان را نميچشد، مگر آنكه سه ويژگي در او باشد: تفقه در دين، صبر بر مصايب، و تقدير و تدبير نيكو در امر معاش».(بحار، ج 71، ص 85) ايمان سه ويژگي را به همراه خود ميآورد: اول تيزبيني در امور ديني؛ به عبارت ديگر، شخص مؤمن، هم دين و مسائل ديني ـ اعم از اعتقادي و امور عملي ـ را خوب ميشناسد، و هم در تشخيص مسائلي كه در حيات فردي يا جمعي او رخ ميدهد و تطبيق آنها بر امور ديني، بينا و بصير است. دوم، بر مشكلات و مصائب صبور است؛ يعني ناگواريها و دشواريهاي زندگي را هدفدار ميبيند. مشكلات يا براي تكامل انسان است و يا كاهش بار گناه را به دنبال دارد. سوم، مؤمن عاقل است و در معاش خود حساب و كتاب دارد و براي امور زندگي با برنامه است؛ نه اينكه به روزمرّگي و آنچه پيش آيد خوش آيد، مبتلا باشد. براساس اين حديث، نه تنها مؤمن داراي تقدير و برنامه است، بلكه داراي حسن تقدير و تدبير است. نكته جالب توجه در اين حديث تعبير، «ذوق ايمان» است كه به اين نكته اشاره دارد كه ايمان چشيدني و يافتني است و چنان طعم لذتبخشي دارد كه هر كه آن را بچشد، سراپا از شهد شيرين ايمان و حلاوت طعم آن سرمست و هوشيار ميشود. «عن النبي(ص): من كان اكثر همّه نيل الشهوات نزع من قلبه حلاوة الايمان؛ پيامبر(ص) فرمود: كسي كه بيشترين همت او نيل به شهوات باشد، خداوند لذت و شيريني ايمان را از قلب او ميبرد».(تنبيه الخواطر، ص 357) هرچند انسان مجاز به سركوب شهوات خود به طور كامل نيست، ولي نيل به شهوات نبايد تمام همّ انسان باشد و همه وجود او را فرا بگيرد؛ در اين صورت ايمان از قلب او بيرون رفته است. مؤمن به آن دسته از غرايز تن ميدهد كه ناخشنودي خدا را در پي نداشته باشد؛ بنابراين، همّ او رضايت حق است. او از مشتهباتي كه با خواست الهي ناسازگار است، چشم ميپوشد و صبر پيشه ميكند. «قال الصادق(ع): ستةٌ لاتكون في مؤمن: العسر و النكد و الحسد و اللجاجه و الكذب و البغي؛ امام صادق (ع) فرمود: شش امر در مؤمن نيست: تنگدستي و تيرهروزي و حسادت و لجاجت و دروغ و طغيان».(بحار، ج 78، ص 262) مؤمن مشربي نرم و برخوردي ملايم دارد؛ «عن النبي(ص): المؤمنون هينون لينون؛ پيامبر(ص) فرمود: مؤمنان آسان گير و نرمخو هستند».(بحار، ج 78، ص 334) ديگر آنكه مؤمن از حسادت و لجاجت و دروغگويي برّي است. او همچنين به هيجانهاي كاذب مبتلا نميشود؛ يعني در زندگي خود، همواره به اصل اعتدال پايبند است. احاديث در اين زمينه بسيار فراوان، و فوق العاده جالب و روح بخش است. در پايان، كلام را به بيان نوراني اميرمؤمنان(ع) متبرك ميكنيم: «المؤمن بشره في وجهه و حزنه في قلبه اوسع شي، صدرا و اذل شيء نفسا يكره الرفعه و يشنأ السمعه طويل غمّه بعيد همته كثير صمته مشغول وقته شكور صبور مغمور بفكرته ضنين بخلّته سهل الخليقه لين العريكه نفسه اصلب من العتلد و هو اذل من العبد»؛(بحار، ج 69، ص 417 و نهجالبلاغه حكمت 333)
منابع ومآخذ:
[1] . امام خمينى، رساله توضيح المسائل، ص 525.
[2] . طباطبايى، نهاية الحكمة، ص 55.
[3] . تحريم، 7.
[4] . بقره، 30.
[5] . انبياء، 27.
[6] . نحل، 105.
[7] . نحل، 35.
[8] . نحل، 31.
[8] . انفطار، 10 13.
[10] . مصطفوى، التحقيق فى كلمات القرآن، ج1، ص 150.
[11] . طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج15، ص 145.
[12] . بقره، 98.
[13] . نهج البلاغه، خطبه 189.
[14] . بقره، 285.
[15] . بقره، 177.
[16] . بقره، 98.
[17] . نساء، 136.
[18] . طباطبايى، ترجمه الميزان، ج5، ص 179.
[19] . ملاصدراى شيرازى، الحكمة المتعالية فى الأسفار الأربعة، ج7، ص 262.
[20] . ملاصدراى شيرازى، مفاتيح الغيب، ج1، ص 356.
[21] . همان.
[22] . ابن سينا، الهيات شفا، ص 14.
[23] . شيخ اشراق، حكمة الاشراق، ص 389.
[24] . ملاصدرا، الحكمة المتعالية فى الاسفار الأربعة، ج7، ص 45.
[25] . ابراهيمى دينانى، قواعد كلى فلسفى در فلسفه اسلامى، ج1، ص 33.