
خبر کوتاه بود، عزت الله انتظامی درگذشت. بازیگر ۹۴ ساله ای که هرکسی از نقشهایی که او بازی کرده یادگاری در ذهن دارد. زندگی آقای بازیگر در سالهای اخیر فراز و نشیب های زیادی نداشت، البته زندگی هنری عزت الله انتظامی زندگی پربار و قابل اعتنایی است، اما وجه کمتر دیده شده آقای بازیگر زندگی سیاسی وی است چند مورد از اتفاقات سیاسی در زندگی عزت الله انتظامی در روز وداع همیشگیاش با صحنه دنیا را باهم مرور میکنیم:
۱- سال ۱۳۹۲ همزمان با بالا گرفتن تبلیغات انتخابات ریاست جمهور بود که عکس ۳ نفره عزت الله انتظامی با اسفندیار رحیم مشایی و محمود احمدی نژاد خبر ساز شد و تبدیل به تیتر یک رسانهها شد.

جنجالها بر سر عکس سه نفره آقای بازیگر بالا گرفت و عدهای وی را متهم به عبور از مردم کردند و عدهای هم این عکس به مذاقشان خوش آمد؛ چندروز بعد جوابیه خود عزت الله انتظامی برگ جدید بر سابقه درخشان دوستان ریاکار گشود:
پروردگارا کمک کن بتوانم حرف دلم را بزنم…
برای مردم سرزمینم…
من عزتالله انتظامی هستم شنبه ۲۱ اردیبهشت ماه ۱۳۹۲ ساعت ۳ بعدازظهر بود که از دفتر ریاست جمهوری به من اطلاع دادند ” آماده باشید ماشین میآید دنبالتان” خوشحال شدم. ماهها برای ثبت بنیاد دویده بودم. چند روز قبل از مراسمِ اعطای نشانِ درجه یک هنری در بهمن ماه ۱۳۹۱ (که به علت بیماری نتوانستم در مراسم شرکت کنم) ما چند هنرمند منتخب را به دفتر ریاست جمهوری دعوت کردند تا از مزایای مادی و معنوی این نشان با خبرمان کنند. آنجا درخواست بنیاد فرهنگی و هنری را مطرح کردم. چند روز بعد آقای رییس جمهور نامه فوری زدند به وزرای مربوطه فرهنگ و ارشاد و کار… مدتی گذشت… نتیجه ای حاصل نشد. ناچار فکر کردم دست به دامن آقای مهندس مشایی شوم. هفته قبل به ایشان پیغام داده بودم که واجب العرضم و برای مذاکرات باید خدمت برسم. فورا لباس پوشیدم. چیزی نگذشته بود که خبر دادند ماشین آمده. با سرعت رفتم پایین. شخصی که در مسیر مرتب با بی سیم صحبت می کرد به کسی که آن طرف خط بود گفت “بله ایشان آمدند.” حرکت کردیم. راننده چراغِ گردانِ قرمز رنگ را بالای ماشین قرار داد، با سرعت خیابان ها را طی می کرد و شخص بی سیم به دست هم مرتب خبر می داد که ما کجا هستیم و کی میرسیم. من جلوی ماشین پهلوی راننده نشسته بودم. مردم با حیرت نگاهم می کردند که مرا با این ماشین و با این سرعت کجا می برند! نزدیک کاخ ریاست جمهوری با بیسیم شماره، رنگِ ماشین و اسم سرنشینان را گفتند تا برای ورود هماهنگ شود. دستور دادند از درب خیابان ولی عصر داخل شویم. به جلوی ساختمان رسیدیم. محوطه پر از مردهای پیر و جوان و پلیس بود. مرا پیاده و بلافاصله سوار ماشین دیگری کردند. مدارک و اسناد موزه قیطریه و بنیاد را با خودم برده بودم، حتی برای آقای بی سیم به دست هم مطالب خودم را تعریف کردم. خیلی با محبت گفت “چیزی نیست. انشاالله همین امروز تمام میشود.” ناگهان آقای مشایی سمت ماشین ما آمد. شیشه ماشین را پایین کشیدم و گفتم مختصر عرضی دارم که به کمک شما احتیاج است. گفت با ما بیایید همین امروز انجام می دهم. آقای مشایی سوار ماشینِ بزرگِ سفید رنگی شد و ما بلافاصله پشت سر او حرکت کردیم. بالاخره بنیاد داشت ثبت می شد… دوندگی هایم به نتیجه میرسید و نگرانی هایم رفع میشد… “بنیاد فرهنگی و هنری عزت الله انتظامی”… ناگهان دیدم میدان فاطمی هستم… گلدسته های مسجد نور… ماشین با سرعت جلوی یک درب آهنین ایستاد. تازه فهمیدم اینجا وزارت کشور است!
همه جا پر از پلیس بود. ماشین آقای مشایی جلوتر رفت. به محوطه که رسیدیم من را از راهروهای طولانی بردند… به جایی رسیدیم که مملو از جمعیت بود. آقای رییس جمهور و مشایی و عدهای دیگر، همه آنجا بودند. مرد جوانی آمد و مرا همراه خودش باز به راهروهای تو در تو دیگری برد. واقعا خسته شده بودم… مجبور بودم با عصا پا به پای او راه بروم. به سالن بزرگی رسیدیم. آنجا یک صندلی سه نفره فلزی آبی رنگ دیدم خودم را به آن رساندم و روی صندلیِ وسط نشستم. مردِ جوانِ همراهم گفت باید برویم جلوتر. گفتم نمی توانم از اینجا تکان بخورم. به هرحال او رفت و مرا تنها گذاشت. نمی دانستم آنجا چه خبر است فقط پر از سر و صدا و آدمهای جور واجور بود… کمی گذشت… درب سالن ناگهان باز شد و جمعیت حمله کرد داخل. صندلی ای که من روی آن نشسته بودم یک وری شد و به زمین افتادم. فقط سعی می کردم به زحمت پاهای جراحی شده ام را حفظ کنم که لگد نخورند و زیر دست و پا له نشوم. با داد و فریاد من بالاخره دو سه نفر به دادم رسیدند. صندلی را درست کردند و من را روی آن نشاندند. جمعیت به داخل سالن هجوم برد. حیران مانده بودم چه کار کنم؟ ناگهان دیدم آقای مشایی و آقای رییس جمهور و چند نفر دیگر که همراه آنها بودند از روبرو به طرف من می آیند. آقای مشایی طرف چپ من و آقای رییس جمهور طرف راست من نشستند. ناگهان اطرافمان پر شد از دوربین های عکاسی. آقای مشایی گفت “چی شده؟ یه خرده شاد باشین! ” من حرفی نداشتم که بزنم. عکاس ها تند و تند عکس می گرفتند. عکسشان را که گرفتند محل را ترک کردند و من باز همان جا بهت زده وسط آن صندلی سه نفره تنها ماندم. مرد جوان که آمد مرا ببرد خانه گفتم چه شد؟ گفت “امروز که دیگه نمیشه بعدا انشاالله اوراق و براتون میاریم”…

۲- سال ۱۳۹۴ عزت الله انتظامی خطاب به ریاست جمهوری نامهای صریح نوشت و در حالی که بسیاری از روزنامهها و نشریات و حتی مهرههای سیاسی کشور قادر به مطرح کردن مسئله حصر نبودند به صورت آشکارا از آقای روحانی درخواست کرد که به این مسئله رسیدگی کند وی در متن نامه گفته:
متن نامه ی عزت الله انتظامی به رییسجمهور
به نام پروردگار متعال
جناب آقای دکتر حسن روحانی، رئیسجمهور محترم
با عرض سلام و ادب و احترام
چگونه میتوان دل در گرو سربلندی میهن داشت و از لاینحل ماندن پارهای مشکلات بیمناک نبود؟ و آنچه این نگرانی را افزون میکند، تداوم آنها و بیتفاوتی در قبال آنها است. از همین رو برآن شدم تا دست به قلم برم و دغدغه این روزهایم را بیان کنم. چون همواره بیم آن داشتهام که سر بر زمین بگذارم و چشم از جهان ببندم و این مشکل لاینحل باقی مانده باشد.
جناب آقای رئیسجمهور، شما با به سرانجام رساندن یکی از وعدههای انتخاباتیتان، توانستید سایه شوم تحریمها را از طریق مذاکره و گفتگو از سر ملت بردارید. آیا وقت آن نرسیده است تا به دیگر وعده انتخاباتیتان، یعنی برداشته شدن حصر از سه بزرگوار – سرکار خانم زهرا رهنورد و آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی – عمل کنید؟ بزرگترین دستآورد این عمل، یقینا بیشتر شدن اعتماد و اتحاد ملی است. که قطعا شما بیش از هر شهروند دیگری از این دستآورد خرسند خواهید شد. پس چرا در انجام این وعده تعلل میکنید؟ چگونه میتوان با قدرت های بزرگ جهان بر سر کسب منافع ملی بر سر یک میز نشست و چانه زد و بالاخره به نتیجه هم رسید، اما نمیتوان با مسوولان کشور بر سر منافع ملی مذاکره کرد؟ مگر میشود مسالهای با این اهمیت همچنان لاینحل باقی بماند؟ شما بیش از دو سال بیوقفه با همتی ستودنی پیگیر حل مساله تحریمها بودهاید. حال همتی کنید و مساله مهم داخلی را هم با همین شیوه حل کنید. کدام مسوول مملکتی است که خواهان لاینحل باقی ماندن مسایل باشد؟ مگر میشود مسالهای با این اهمیت را نادیده گرفت و خواهان همبستگی ملی هم شد؟ نادیده گرفتن حقایق و چشم بستن بر آنها، فقط به دشوارتر شدن حل آنها میانجامد. صحبت از همبستگی ملی است. شاید یتوان به شهروندی گفت که از دیگری باایمانتر است، اما نمیتوان به همان فرد گفت از دیگری ایرانیتر است. ایران متعلق به همه ما است؛ با هر عقیده یا مرام. از همین رو باید از آشتی ملی که منجر به همبستگی ملی میشود سخن گفت.
من عزت الله انتظامی در انتهای راه دراز عمر نود و چند سالهام، این امید را دارم که با تدبیر و عقلانیت این مساله نیز همچون مساله تحریمها ختم به خیر شود. چون از شما این انتظار را دارم که در آستانه نوروز مساله حصر را هم حل کنید تا موجبات وحدت ملی در جامعه فراهم آید. انشاءالله.
دعاگوی شما، با احترام / عزتالله انتظامی ۱۳۹۴/۱۲/۱

ماهان
۱۴۰۰-۱۱-۰۲ at ۵:۱۲ ق.ظ
لعنت خدا بر تمام کسانی اعم از سیاسی و مردمی که بر ضد مردم این مرز وبوم تلاش میکنند و حق مردم را ناحق میکنند لذا آرزو میکنم که روزی عدالت برپا شود.
313
۱۳۹۷-۰۷-۰۳ at ۱۲:۴۰ ق.ظ
درود بر احمدی و مشایی